پایان یک شروع
بسم الله الرحمن الرحیم
به مانند یک خداحافظی طولانی ، دانه دانه تان را میهمان گرمای نوازش دست هایی کردم که تمام طول مدت این هشت سال ، هر روز ، هر ساعت ، هر ثانیه به رقص موهای آشفته ی قلمو در خنکای نسیم آب بروی بوم ، قسم می دادند .
دست هایی که نرم نرم ، کسب جمعیت از زلف پریشان قلمو هایی می کردند که تمام طول این مدت به رنگ خون ، آداب آئین عشق یاد می کردند و بس .
سه صفر ، دو ، سه ، پنج ، هفت ... ! همه تان از بر بودم . همه بچه هایم را خوب ، می شناختم .
به سان یک وداع ، دانه دانه دست کشیدم . دانه دانه ناز کردم ، دانه دانه قسم دادم ، قسم به این فاصله ی لعنتی ... قسم به این وابستگی هشت ساله ، قسم به آرامشی که رنگ می کردید برایم ...
نه ماه قبل ، پایانی را آغاز کردم که بنا بود تا دو سال بعد ، عهد وداعش نشکنم ...
اما امروز ؛
ساجده ای بی پناه ،
آنقدر تنها
آنقدر نا آرام
که پیمان شکست ...
حاک نه ماهه ای گرفت و قلم به دست گرفت و بسم الله ...
کلمات کلیدی :