سفارش تبلیغ
صبا ویژن
هر که به آنچه می داند عمل کند، خداوند دانش آنچه را نمی داند به او ارزانی می دارد . [پیامبر خدا صلی الله علیه و آله]

تکاپوی زندگی

ارسال‌کننده : * گـــل نرگس * در : 99/2/5 9:14 صبح

بسم الله الرحمن الرحیم 

 

 

ماشین لباسشویی داره کار می کنه ، یعنی وقتی اومدم سریع چادر و لباس هامو انداختم تا فردا هم بتونم بپوشمشون . کارش که تموم میشه ، لباس هامو دست می گیرم و وارد اتاقم میشم . یه طرف اتاق ، دقیقا سمت راست تختم تا کمد ، پر ظرف شیشه ای ، رزین و رنگه ؛ نقاشی رو دوباره شروع کردم ! سمت دیگه ی اتاقم کیف جدیدیه که چهار ساله خریدمش و استفاده نکردم ، ست کفششو الان پام کردم و تو خونه دارم باهاش می چرخم و ذوق می کنم . رو تختم لب تابم داره فایل آموزش مجازی ها رو ارسال می کنه و اینطرف تر دوربینم داره شارژ میشه و کارت حافظش خالی میشه . چند بسته صدف پایین کتابخونه سفیده است و منتظرن تا من برم دسته بندیشون کنم برای کاری که می خوام . لباسا رو میارم ؛ رو در کمدم ، رو تابم ... حالا اتاق من شده نقاشیا ، صدفا ، لب تاب و دوربین ، لباس آویزوون به در کمد و چادر پهن شده روی تاب ، سه پایه ی گوشه ی دیوار و در بالکنی که بازه و نم باروونی که میزنه و ساجده ای که بین این ها بدو بدو می کنه ، تا آموزش مجازی ها لود بشه و آپلودشون کنه ، رنگ میریزه روی کیسه ی پلاستیکی و به جای پالت اونجا رنگ درست می کنه و شروغ می کنه ظرف اول رو درست کردن ، زیر لب زیارت عاشورا می خونه . تا ماهی ها مرحله ی ابتداییشون خشک بشه و بتونه بره مرحله بعد ، کیفش رو جابجا می کنه ، سری به شارژر دوربین میزنه و فایل های خالی شده رو چک می کنه ، این وسطا یه فایل دیگه هم از آموزش مجازی بارگزاری می کنه . نزدیک هفت سالی داره میشه که واقعه شروع شده و توی این هفت سال ساجده ، زندگی نکرده بود . الان حس می کنم ، اتاقم ، کارام ، بدو بدو هام ، تلفنم که مدام زنگ میخوره و ازش خسته و کلافه شدم و میخوام پرتش کنم پایین ، امروز که از صیحش سر کار بودم و فردا که از عصر باید سر کار باشم ، حس زنده بودن می کنم . حس زندگی ! تو تمام این سالا هیچ وقت کارای ساجده اینقدر زیاد نشده بود که با چادر و دست ضدعفونی نکرده و لباس خیس درنیاورده و کوله ی روی دوشش ، بشینه پشت میز آرایش و یه خودکار کاغذی برداره و بنویسه کارای امشبشو تا یادش نره . هیچ وقت استرس این رو نکشیده بود که کار هاش نا تموم بمونه . فکر می کرد راحته اما الان ، به این نتیجه رسیدم که اون هفت سال ، جهنم بود . اینه تکاپوی زندگی ... ! اینه زندگی ... راستی ، قبل خواب  یادت نره فصل هفتم " دختر تحصیل کرده " رو بخونی :) کتابی که این روز ها دست گرفتم و شده جزیی از برنامه روزانم .شاید روزی نوشتم چرا این کتاب ! 




کلمات کلیدی :

ابزار وبمستر