سفارش تبلیغ
صبا ویژن
بارالها ! صداها فرو نشست و جنبش ها آرام گرفت و هر دوستی، با محبوب خود خلوت کرد . من نیز با تو خلوت کرده ام . تو محبوب منی . پس خلوت امشب مرا با خود، [سبب] رهایی از دوزخْ قرار ده . [امام صادق علیه السلام ـ در دعایش ـ]

رنگ شعله

ارسال‌کننده : * گـــل نرگس * در : 99/6/22 11:9 عصر

بسم الله الرحمن الرحیم 

 

- خانم شیرین فرد ؟

- بله !

- بسته دارید ! 

بسته ؟! ممکن نبود . در هفته های اخیر آنچنان در خود فرو رفته بودم که دیگر حتی فکر اضافی کردن چیز جدیدی به این ویرانه برایم ممکن نبود . هفته ها بود خریدی نداشته بودم ، کسی را هم نداشتم تا برایم چیزی پست کند ؛ در این سرای بی کسی ، کسی به در نمی زند ...

- اینجا رو امضا کنید لطفا ! 

یزد ، بافق ... فاطمه ! فاطمه ی مهربان من که این ویرانه را به خاطر داشت . بسته عطر فاطمه داشت . بوییدمش ، بوسیدمش .. آرام آرام چنان نوازش دست هایش ، جعبه را لمس کردم و آرامتر بازش کردم تا نکند آسیبی ببیند . 

شمع ! فاطمه برایم شمع پست کرده بود اما چطور ممکن است ؟! من تا بحال به هیچ احدی نگفته بودم مدتی درد هایم را در گوش شمع فریاد می زدم و بعد از هق هق اشک هایم خاموش می شد . حالا دیگر سال ها بود که آتش بازی را کنار گذاشته بودم و خود چنان آتش زیر خاکستر ، خاموش می شدم ، می سوختم ، شعله می کشیدم ، بر افروخته می شدم و خاکستر می شدم . 

گذاشتمش درست بالای تختم ، شمع را روشن کردم ، چراغ ها را خاموش . قرص های شبم را دانه دانه زیر نور شمع بین انگشتانم ریختم ، شمع را نگاه می کردم ، قرص ها را ... 

چه چیز هایی در سرم می چرخد ... 

علم شیمی از آزمون شعله می گوید . می گوید هرچه را آتش زنی ، رنگ مخصوص خود می گیرد و درونش را فریاد می زند که آهای ! من ِ قرمز ، لیتیمی درونم پنهان است ! آلومینیوم مرا سفیدی ام رسوا می کند و حتی اگر مس در آغوش کشیده باشم ، ظرفیت دو اش با یکش رنگ به رنگ فرق خواهد کرد ! 

علم شیمی علم رسوایی است . علمی است که پنهان ندارد . حالا میفهمم چرا صفحه ی اول کتاب شیمی سال اول دبیرستان نوشته بود ؛ شیمی ، علم زندگی ! 

لعنت به ساجده ای که آنچنان درس خوانده بود که هنوز بخاطر داشت ، خیلی چیز ها را .. 

قرص ها در دستم بازی بازی می کنند ، فنیدات ، بنیان ِ چهارده کربنه ی نیتروژن دار ! چه می شود اگر هر قرص را روی شعله ی شمع برقصانم ؟! می شود رسوا کنند آنچه در دل دارند ؟! 

هر عنصری اگر بسوزد ، رنگ خاص خود را دارد ، این را خوب به خاطر دارم و حس می کنم هر انسانی اگر آتش بگیرد هم رنگ مخصوص خودش را فریاد می زند . زندگی شعله است و ما آدم ها صحنه ی در آغوش کشیدن عناصری هستیم که سخت ما را در آغوش می گیرند ، آن ها مارا ، ما آن ها را ... یک پیوند دو قطبی دو قطبی قوی ... یک کوالان ، شاید هیدروژنی ! ما هر روز میسوزیم ، میسوزیم ، خاکستر می شویم و دوباره متولد می شویم و باز می سوزیم . اما از پس هر بار تولد چه رنگ هایی به ما اضافه می شوند . آخرین سوختنمان ، رنگ چه چیز هایی خواهد داشت ؟! رضایت ؟ غم ؟ شادی ؟ خشم ؟ صمیمیت ؟ درد ؟ مهربانی ؟ شکایت ؟ صداقت ؟ بغض ؟ ایثار ؟ حسد ؟ بخشندگی ؟! 

شعله را نگاه می کنم ، یاد خودم می افتم . زندگی عجیب آتشم زده و این روزها رنگی جز رنگ غم از جان نیم سوخته ام بر نیامده که نیامده ...

راست می گویند ! زندگی آزمون بزرگی است که جریان دارد ؛ آزمون شعله ! 

____

راستی ، رنگ شعله ی این روزهای شما چیست ؟! 

#س_شیرین_فرد

از جمله بافتن های یک ذهن شلوغ و درگیر ! 




کلمات کلیدی :

ابزار وبمستر