شبکه اجتماعی پارسی زبانانپارسی یار

پيام

ساعت ویکتوریا
+ [تلگرام] هوالرحمن از رفتن ها مي ترسيدم ، هميشه ي خدا از رفتن ها مي ترسيدم ... سعيده ، درست زمانيکه تصميم گرفت با عشق معلم فلسفه شود ، سرطان ِ استخوان او را درنورديد . درست روي مهره هاي کمرش ! جايي که نه مي شد قطع کرد و نه ...مدت زيادي نگذشت که استخوان جمجمه درگير شد ، کمي بعد تر متاستاز و شبي سرد بود که پيامي روي گوشيم از شماره ي او نقش بست : مراسم ترحيم دخترم ... هنوز که هنوز است رفتن او را باور نکرده ام ! دارد دو سال مي شود ... هنوز برايش دنبال رژ سفورا مي گردم ... هنوز ... صايمه ، يک شب به ناگاه تمام تنش تاول زد ، بيمارستان بقيه الله ... چهارده اسفند و بعدش يک رفتن دردناک ... از بعد رفتن صايمه ، از بعد رفتن سعيده ، بعد رفتن آنا ، بعد از رفتن سونيا ، بعد از رفتن پرناز ، از رفتن ها مي ترسم ! از همه رفتن ها واهمه دارم ... صايمه شبي که درست تصميم گرفتم ديگر درس نخوانم تا صبح تمام چهارده شب امتحان را بامن بيدار ماند ، معدلم ان ترم شد نوزده و سي و هفت ... سعيده را به خنده هايش ، به اينکه ناگاه به من زنگ ميزد و ساعت ها مي خندديدم ... انا ، سونيا ، پرناز ... بعد از اين رفتن ها من نه تنها پوست کلفت نشدم ، که نازک ترم شدم ! ارام تر .. شکننده تر ... همه مي دانستند ساجده وقتي دوستي اي را اغاز مي کند ، ان دوستي دوستي نيست ! خواهرانگي است ، يکي شدن است ... مرز هاي عشق را جابجا مي کند ... ساجده ي پر شور و حرارت و با روابط عمومي قوي نمي توانست جلوي ارتباطاتش را بگيرد حتي با وجود تجربه هاي تلخ و ترس تا سر حد مرگش ! نتيجه ان شد که شروع هر رابطه آرام و مظلوم سرش را مي اورد دم گوش ِ طرف مقابل و ميگفت ؛ من از تنهايي خيلي مي ترسم ها ! از رفتن مي ترسم ... تنهام نگذاري ... که من ميميرم که من ديگه توان ندارم ، نا ندارم ، طاقت ندارم ... بعد ارام يک گوشه کز مي کرد و فرو مي رفت در رفتن هايي که به درد ديده بود و هنوز باور نکرده بود ! ساجده هميشه در شروع يک رابطه اين را مي گفت تا اگر آدم آن رابطه ، کتاب آب رابطه ، هرچيزي که قرار بود عاشقش شود ، رفتني است ، تا دير نشده برود ! تا ساجده روي پاست برود و زمينش نزند ! اما به گمانم اين بار بايد در گوش تمام رابطه هايش زمزمه کند ؛ ببخشيد که من ميرم .... ! لطفا نشکنيد ... لطفا اين وابستگي را تمام کنيد ، لطفا از من متنفر شويد تا بعد بروم ، تا نفهميد رفته ام ... من ميخواهم بروم .. من ناچارم در ترسي که مدت هاست خودم از ترس ان فروخورده شدم فرو بروم ... هميشه همه چيز انطور پيش نميرود که انتظار داريم ! ببخشيد که من ميروم ببخشيد
يعني چي که حالا شما ميخوايد بريد ؟؟؟؟؟
چه زيبا تمام دوستي ها را به تصوير کشيديد من از صميم قلب براي تمامشان آرزوي رحمت کردم الحق که حق دوستي را ابراز نموديد و اما در مورد رفتن يا ماندن اين ما نيستيم که تصميم ميگيريم چه بسا شب‌هايي که اشهد خود را ميخوانيم اما صبح به ما سلام ميگويد ...
عالي@};-
دلبستگي هاي شديد و زنجير شده جدايي مياره ...آزادانه عاشق باشيد و آزاد عشق بورزيد معشوقتان را به بند نکشبد و رها دوستش بداريد ....و هميشه حق آزادي را براي هر دوستي ارج بگذاريد .تداوم عشق اينگونه ميسر است .
متن عالي بود...و خداوند رحمت کند دوستانتان را.خيلي دردناکه.
{a h=mamanenini}سايه سادات ?{/a} رفتن اجتناب ناپذيره ...
{a h=ravandi}‍‍‍‍ راوندي {/a} چقدر کامنتتون حال دلم‌و خوب کرد ... لطف خدا بود و اين قلم از اوست ممنونم . زندگي همينه؛ غافلگيري
{a h=golvaje77}شبستان نور{/a} ممنونم لاحول و لاقوه الابالله العلي العظيم از اوست ممنونم
{a h=yajaavad}انديشه نگار{/a} عشق عين ازادي است
{a h=haftasman}# هفت آسمان{/a} لاحول و لاقوه الابالله العلي العظيم از اوست ممنونم
{a h=rosesorati} گل نرگس {/a} الحمدلله ...
ساعت ویکتوریا
فهرست کاربرانی که پیام های آن ها توسط دبیران مجله پارسی یار در ماه اخیر منتخب شده است.
برگزیدگان مجله ارديبهشت ماه
vertical_align_top