شبکه اجتماعی پارسی زبانانپارسی یار

پيام

@};-
هنوز چند روز از داغ اون نگذشته بود که مردم ريختن و در خونشو آتيش زدن . مادرش پشت در بود . با لگد در سوخته رو وا کردن . پهلوي مادرشو شکستن . ريسمون به گردن باباش انداختن و به زور بردنش . 75 روز بعد از پدر بزرگ ، مادرشم از دنيا رفت . سي سال مظلوميت پدر رو تحمل کرد . همراهش مي سوخت و مي ساخت . يه روز صبح ، بعد از نماز ديد پدرش رو از مسجد آوردن ، اما با سر خوني . پدرشم تنهاش گذاشت و رفت .
بعد از مظلوميت پدر ، شاهد مظلوميت برادر بزرگ ترش بود . مردم به پدرش فحش مي دادن ؛ اما برادر تحمل مي کرد . يه روز اومدن دنبالش . خبر بدي براش آورده بودن . رفت پيش برادر ، حال برادر ، خببر از يه غم ديگه مي داد . برادرش تشت خواس . وقتي تشتو جلوش گذاش ، ديد که از دهن داداش لخته هاي خون بيرون مي آد . داداش حسن شم رفت ، اما هنوز داداش حسين بود . چند سال گذشت . داداش مي خواست بره سفر ، زينبم همراهش رفت .
عاشورا رسيد . از ظهر عاشورا تا عصر عاشورا ، يه دنيا مصيبيت ، يه جا ريخت رو سرش . دونه دونه ي جگر گوشه هاشو از دست داد . شما جنازه شوهرتون رو ديديد ؟؟؟ ؛ اما يه جنازه سالم . جاييش خوني نبود ، ولي زينب تا عصر عاشورا ، همش جنازه ي خوني ، جنازه ي بي سر ديد . جنازه هايي که زير سم اسبا له شده بودن . وقتي حسين تصميم گرفت بره ميدون . زينب رو صدا زد . ازش خواست اصغر شيش ماهشو بياره تا باهاش خداحافظي کنه .
اصغر رو آوردن . بابا خم شد تا اصغرشو ببوسه ؛ اما يه وقت ديد تير سه شعبه گلوي اصغر رو پاره پاره کرد . حسينم راهي ميدون شد . زينب تو خيمه نشس . يه وقت از خيمه بيرون اومد نگاش به قتل گاه افتاد.
*وقتي قصه ستاره به اينجا رسيد ، گريه حرفشو قطع کرد . اونقدر ناله مي زد و گريه مي کرد که مي ترسيدم غش کنه (پ.ن : ستاره دختر معلول نابينايي بود که دلش ... ) منم گريه مي کردم .آتيش مي گرفتم اما آرووم مي شدم . * بقيه در وب @};-
فهرست کاربرانی که پیام های آن ها توسط دبیران مجله پارسی یار در ماه اخیر منتخب شده است.
برگزیدگان مجله اسفند ماه
vertical_align_top