سفارش تبلیغ
صبا ویژن
[ و اشعث پسر قیس را که فرزندش مرده بود چنین تعزیت فرمود : ] اشعث اگر بر پسرت اندوهگینى ، سزاوارى به خاطر پیوندى که با او دارى ، و اگر شکیبا باشى هر مصیبت را نزد خدا پاداشى است . اشعث اگر شکیبایى پیش گیرى حکم خدا بر تو رفته است و مزد دارى ، و اگر بى تابى کنى تقدیر الهى بر تو جارى است و گناهکارى . پسرت تو را شاد مى‏داشت و براى تو بلا بود و آزمایش ، و تو را اندوهگین ساخت و آن پاداش است و آمرزش . [نهج البلاغه]

میخوام هنوزم همونقدر دوستت داشته باشم

ارسال‌کننده : * گـــل نرگس * در : 96/2/28 6:20 عصر

بسم الله الرحمن الرحیم ...

 

برای آدما درکش سخته ،

خیلی سخته ...

اینکه تو یهو وسط قه قهه هات ، اشک روی گونه هات میچکه یا اینکه چند ثانیه بعد از یه بگو بخند طولانی میری یه گوشه و میری تو لک خودت ...

درکش سخته و از اون جهت که نمی فهمننش اسمشو میزارن جنون ... !

یه ذره که سوادشون بالاتر بره ! اسمش میشه دو قطبی ؛

یه اختلال ..

افسردگی - شیدایی ...

میدونی ؟! اونقدری یکنواختی این زندگی خاکستری رنگ رو تو گوش همدیگه خوندیم که باورمون شده ، احساسات روی هیچ کدوم از مدار های زندگی روباتی امروز نمی تونه بشینه و ما فقط آهن پاره هایی هستیم که نیاز داریم به روغن هر روز زانو هامون تا راحت حرکت کنن !

زندگی خاکستری رنگه ، میتونه سیاه بشه ، میتونه سفید ... نه سفید سفید ٍ و نه سیاه سیاه ... 

کسی که بخواد آدم بودنشو فریاد بزنه و داد بزنه که من هنوز قلبم رو در نیاوردم تا جاش مدار بکارم ، میشه یه آدم با اختلال ... 

همیشه همین بوده ... سالم ها رو بیمار ها ، بیمار دیدند ...

می دونی ؟!

از نظر من اینکه وسط همون بگو بخند طولانیت با کسی که مدت هاست کنارشی و دوستش داری ، یاد حرفهاش وسط اون روز تلخ زمستونی میوفتی و همون چهره ی شاد الانش میاد تو سرت که اون روز گوشه ی مانتوت رو کشید روبروی آینه و چی بهت گفت ... ، برای یه لحظه ازش متنفر میشی ... میری تو خودت .. که اگه نری تو خودت ، خیلی بی تفاوتی ... ، یه واکنش کاملا طبیعیه ... واکنشی که علم هم اثباتش کرده ، عمل و عکس العمل ... یه اعنکاس دفاعی سریع که باعث میشه عقب بکشی خودت رو درست وسط همون روز زمستونی ... 

حتی قانونی به اسمش هست ، سومین قانون نیوتن ... سومین و آخرین قانونش ... !

بزا یه ذره راحت تر بهت بگم ...

در رو باز می کنه و میاد تو و تو میپری بری گونش رو ببوسی و در آغوشش بگیری تا خستگی تمام اون روز کاری از تنش دربیاد ، همه چی خیلی خوبه اما وقتی که اون دستشو به نشونه ی محبت و تشکر رو صورتت می کشه ؛

بی اختیار صورتت رو عقب می کشی ...

این دستا هنوز گرماشون همونقدره که اون روز گونت رو سرخ کردند ...

خودت رو عقب می کشی ، صورتت می سوزه از گرماشون و میره عقب ... می ترسه ... یه ترس عمیق ، یه خاطره ی تلخ ...

این اسمش افسردگی شیدایی نیست ، این اسمش می خوام فراموش کنم و نمی تونمه ! 

ـــ

#س_شیرین_فرد

صلواتی عنایت می کنید ؟ 




کلمات کلیدی :

ابزار وبمستر