سفارش تبلیغ
صبا ویژن
خداوند ـ عزّوجلّ ـ می فرماید : «ای محمّد! اگر آفریدگان به ساخته های شگفت من می نگریستند، جزمرا نمی پرستیدند و اگر شیرینی یاد مرا در دل هایشان می چشیدند، ملازم درگاه من می شدند و اگر به ظرائف نیکی های من می نگریستند، به چیزی جز من نمی پرداختند» . [رسول خدا صلی الله علیه و آله]

زندگی

ارسال‌کننده : * گـــل نرگس * در : 99/6/22 11:48 عصر

بسم الله الرحمن الرحیم

 

 

صدای سرخ شدن پیاز ها در خانه پیچیده ، عطر خمیر از پنجره ها به بیرون سرک می کشد و رب روی حرارت بازی بازی می کند . زندگی ! مدت ها بود این خانه رنگ زندگی به خود ندیده بود . زندگی درست میان غذا های فاسد روی گاز و کوه ظرف های نشسته ی داخل سینک و خروار لباس های چرک روی زمین مقابل ماشین لباسشویی و حجم ظرف های کپک دار داخل یخچال و میوه های آب انداخته دویده بود میان این بیغوله ! ساجده به آشپزی شهره نبود ، به خیاطی هم نه ! نه فلاب بافی و نه حتی بافتنی ! حتی آرایش هم نمی کرد ، لاک نمیزد و خلاصه اش کنم به مجموعه افعال و مواردی که " دخترانگی " نامیده می شدند شناخته نشده بود . عجیب بود ، این صدای جز و جز روغن و سنگ اپن آردی و فلفل دلمه هایی که میان دستش با چاقو می رقصیدند عجیب بود ! لباس صورتی اش عجیب تر ... 

خمیر داخل ظرف هی پف می کرد . یک ظرف شد دو تا ، دو تا شد سه تا و روی همه ، دستمال نم دار و مرطوب و باز پف ... دست می اندازد داخل خمیر ، بیشترش هواست ! آهای ! قارچ تک سلولی ! تنفست هوازی بود یا بی هوازی !؟

می خندد ! خنده ای از حرص ! شاید تعجب ! راست می گویند انسان در نهایت به ذاتش بر می گردد ! از اسب افتادیم ، از اصل که نه ... و می خندد ! دخترک باهوش ردیف اول نشین همیشه دست به قلم درسخوان ، می خندد ... 

- ساکارومایسس سرویزیه ، با تو بودم ! تخمیر هوازی بود یا بی هوازی ؟! کمبود اکسیژن سلول عضله را به تخمیر وا می داشت پس بی هوازی بودی ! دیدی نگفته از نگاهت خواندم !!!

می خندد ، می خندد و به ناگاه غم می شود . چه فایده ! که درد های نابجا و شدید ... سه سال می گذرد . سه سال دویدن ، دویدن و دویدن و دویدن ، نفس کم آوردن ، نرسیدن ! سر زانو های پاره و خونین !  آه ، آه و آه و آه ... آه از دیافراگمی که با این آه عمیق هی مسطح و گنبدی شد ... 

مایع پیراشکی را میانه ی خمیر می پیچد ، اولی ، دومی ، سومی .. پنج تای اول را می گذارد تا سرخ شوند . برشان می گرداند ، اولی ، دومی ، سومی ... چه عجیب ... انگار دست هایم ناخودآگاه ... ؟! خیالاتی شدی ؟! 

از روی حرارت برشان می دارم ، اولی ، دومی ... سومی ؟! پس از باروری سلول تخم و عبور آن از فالوپ ، جایگزینی در رحم اتفاق می افتد . بعد از لانه گزینی بلاستوسیت هورمون HGC در خون آزاد می شود . 

چه عجیب ! سومی را می گذارم جایی دور از بقیه تا سرد شود . دست هایم ؟!

سومی را نگاه می کنم ! رویان شکل می گیرد و از هفته پنجم ضربان آن قابل شنیدن است . هفته ی ششم ، هفتم ، هشتم ... 

سومی ؟! سومی چقدر شبیه هفته ی هفتم و هشتم است ... 

خیالاتی شدی ؟! آشپزی ات را بکن ! اما من همه را کروی پیچیده بودم ! چهار سوم ِ پی آر سه ! می شود دو دقیقه این مغز من ساکت بماند یا نه ؟! 

سومی را نگاه می کنم . مریم عاشق جنین شناسی بود و من نیز هم ... لانگمن خودش عشق را معنی کرده بود ! 

سومی شبیه هفته های هفتم و هشتم است ، سومی را نگاه می کنم و عجیب با خودم به این باور رسیده ام که از عده ای دخترانگی خواستن خطاست ! زندگی برای عده ای رنگ دیگری جز رنگ رب ، طعم دیگری جز شیرینی خمیر و نوای دیگری جز ، جِز و جِز روغن داخل تابه دارد . زندگی برای اینها در فرمول و زیست و شیمی و فیزیک خلاصه شده ، زندگی در هر لحظه ی این ها جاری است و هرچه بخواهند انکارش کنند ، خودشان را دور تر کنند دقیقا در آغوشش بیدار خواهند شد ! ... . 

راستی گروه خونی مادر منفی بود ، تزریق رگام داشتیم ؟!

___

#س_شیرین_فرد

به خدا اگه می دونستن یه پیراشکی اینقدر دردسر داره ازم تقدیر تشکر شایسته به عمل می آوردن :| 




کلمات کلیدی :

ابزار وبمستر