سفارش تبلیغ
صبا ویژن
برادری را نزد جفاکاران مجوی . آن را نزد پایبندان [آزرم] و وفاداران بجوی . [امام علی علیه السلام]

حلوایت را نخواستیم :|

ارسال‌کننده : * گـــل نرگس * در : 94/6/7 6:46 صبح

بسم الله الرحمن الرحیم

 

بی خوابی رسوخ کرده بود در عمق ِ جانم و مدام فکر های قاتل (!) می افتادند به میان ِ این ذهن آشفته و بی پروا رهایش می کردند میان ِ گذشته ای بی انتها 1

کلافکی در وجودم شعله می کشید که عزم کردم به شکست دادنشان !

اولین بارم بود ...

کمی نشستم در تاریکی ، گوشه ای کنار راهرو کز کردم و بلند شدم و یاعلی ... 

اولش خودم را کمی میان ِ آغوش آینه جا دادم  ... 
یک دوئل با خودم تا ببینم گذشته می برد یا من

 آینه عمق فاجعه ی دیشب را نشانم داد ! تورم و کبودی ای که هر کس میدید فکر می کرد من با تمام وجود در دیوار کوبیده شده ام :| گمانم تا اطلاع ثانوی یا باید روسریم را تا ابرو پایین بکشم و یا با پوشیه رفت و آمد کنم :| 

دنبال ِ یک راه مناسب می گشتم

سراغ ِ یخچال رفتم و چشمم خورد به بسته ی یک کیلویی آرد که آن گوشه معصوم نشسته بود ! 

خانم های کدبانو خودشان حساب کنند یک کیلو آرد یعنی چه !!!

به سرم زد برای اولین بار در تمام این عمر ، حلوایی درست کنم 

ساعت سه ی نیمه شب ایستادم به درست کردن

با خودم فکر کردم زیاد درست می کنم ، دم اذان که تمام شد می برم مسجد شب ِ یک شنبه ای خیرات می کنم :| 

بگذریم :/

به مقدار ِ نام برده آرد را روی شعله قرار دادم و ئه یه قاشق ، دو قاشق ، بازم کمه که !! به میزان هفت هشت قاشق ِ نا قابل ( قاااااشق هااا !! قاااااشق !!! ) روغن قاطیش کردم گذاشتم روی حرارت ملایم قشنگ تفت بخورد 

رفتیم آنطرف و به همان مقدار ِ آرد ، آب ریختم داخل ظرفی و گذاشتیم روی گاز تا به جوش بیاید و رفتیم سراغ شکر ؛ شما حساب کنید با یک کیلو آرد نصف ِ لیوان شکر ریخته بودم داخل آب :| آشپز ها این قسمت را نخوانند :|

و بعد هم گلاب قاطیش کردیم  و ای وای ! عرق هل نداریم ؛ هیچی دیگر خانه داریمان نصفه شبی گل کرد و با چکش !! چند عدد هل ناقابل را خرد کرده در توری ریخته ، یک ظرف دیگر آب بجوش آوردیم و از آن ته ِ استکانی را آب جوش کردیم و توری هل ها انداختیم داخلش و درش را مسدود کرده ، همان استکان را گذاشتیم وسط ظرف آب در حال جوشیدن که مثلا عصاره ی هل بگیریم :| از آن طرف هم دیدیم خیلی شیرینی اش کم می شود کمی نبات قاطی اش کردیم در حد نصف لیوان نبات آب شده و عزا گرفتیم که حالا خیلی شیرین می شود دیگر !! مثلا عصاره ی هل که گرفته شد کم کم آب و گلاب و شکر و نبات به جوش آمده بودند و هل را قاطیش کردیم و رفتیم سراغ زعفران ؛ کف ِ قابلمه سیاه بود خب حق بدهید چیزی نبینیم و یک آب ِ قرمز رنگ درست کنیم که حلوامان به سرخی بزند خب :| تازه کلی هم کیف کرده بودیم با کدبانو گریمان و کلی هم ناراحت بودیم که آرد کم شد 0-0 

بعد از حدود یک ساعت زیر هر دو را خاموش کرده با هم خلوطشان کردیم و در کمال ناباوری آرد ِ تفت داده شده ی ما دو برابر شد و خودش را همچین برای ما گرفت :| از شما چه پنهان ما هم خودمان را برایش گرفتیم مگر شوخی داریم ما باهم  :| بگذریم ، کمی هم زدیم و تازه شکل حلوا گرفته بود که جرقه زد چرا دارد نارنجی می شود 0-0 

خب کاری است که شده عوضش خوشمزه می شود دیگر :/ آمدیم و مثلا خواستیم دیگر کدبانویی را تمام کنیم کمی تفتش بدهیم روغنش در بیاید که تا قابلمه را دستمان گرفتیم که با شدت تکان دهیم که تفت بخورد تمام ِ حلوامان پخش زمین شد :| حالا دو راه داریم ! یا این همه بو راه انداخته ایم و نقشه کشیده ایم برای خیرات برش داریم و در دیس بچینیم یا قید همه اش را بزنیم که خب جو گرفتمان و راه اول و بسم الله :| 

حلوا را که جمع کردیم ، آمدیم تستش زدیم و خب خودتان تصور کنید این همه آرد و این مقدار شکر :| خب گفتیم ملت خیرات نخواستند ، فاتحه پیش کش نفرین نکنند و از شما چه پنهان می ترسیدیم بخوابیم که با اعتراض دست ِ جمعی ِ اموات مواجه شویم که با این خیرات کردند !!!

اینقدر به این فاطمه خندیدیم که ماه ِ مبارک جای نمک شکر توی غذایش ریخته بود که حالا خودمان ناچار شدیم انواع و اقسام روش ها را برای بهبود ِ حلوا امتحان کنیم :| شکر رویش بپاچیم ؟! نشد !

با نمک بخوریم ؟! :| این هم نمی شود

در فکر نوع خاکی بودیم که بر سرمان باید بریزیم که جرقه زد خرما بیاور ، له کن ، قاطی اش کن !!! 

یا خدا !

چه طعم ِ دلنشیــــــــــــــنی (!) گرفت ( شما برعکس بخوانید :| ما به خودمان روحیه می دهیم می نویسیم دلنشین :| )

خلاصه ! کمی فکر کردیم و گفتیم می گذاریمش لای نان ،‌یک دیس می دهیم خواهرمان ، یکی برادرمان ، الباقی را هم ... چکار کنیم چکار نکنیم گفتیم می بریم دم ِ خانه ی همسایه ها ، می گوییم خودمان پختیم هاااا و یک ژکوند بزنیم و روح ِ ملت را شاد کنیم :|

همانطور که غرق این افکار بودیم کار ِ تزیین ِ دیس سوم هم تمام شد که دیدیم برای نماز بیدار شدند ، فلذا فرصت را غنیمت شمرده یک پیش دستی برایشان درست کردیم و بردیم خدمتشان !!! نخوردند :| ولی گمان کنم بخورند همان یک ذره امیدواری ای که نسبت به من و آشپزی داشتند پودر بشود ، دود بشود برود هوا :| 0-0 

دیگر کاری نمانده بود که با این حلوا نکرده باشیم پس ریز ریز می خندیم و نشسته ایم به نوشتن ، ساعت ِ شش صبح !!!

راستی ، 

این سه ساعت عجیب شیرین بود ...

چه راه خوبی ،

برای فرار

حیف 

زودگذر !

که باز هم این فکر های مزاحم

دست بر نمیداند

از این جان ِ بی جان شده ... 

ــــــــــــــ

1 . واقعا واژه ای مناسب تر از قاتل برای این افکاری که ذره ذره مرا آب می کردند نیافتم !

+ چرت نوشته شد ولی ما را در شادی ِ خودتان شریک بدانید :| استفاده اش هم فقط با ذکر نام گل نرگس !




کلمات کلیدی :

ابزار وبمستر