پای او ...
بسم الله
دو پایش یادگاری پیش مولا مانده بود ...
برای بار آخر به اصرارش بردمش دهلاویه
پایی برای راه آمدن نداشت
چرخ ویلچر پایش بود ...
سرم را برگرداندم ...
روی ویلچر نبود
آرام سرش را روی خاک گذاشته بود و زمین از قطرات اشکش ترگونه می کرد
زیر لب ذکر حسیـن (ع) ... داشت
آمدم نزدیکتر
پای من هم سست شد
چادرم خاکی شد ...
جای اشک هایش لاله روییده بود...
پـ ـ ـر کشید ...
ــ
نرگس
کلمات کلیدی :