خاطرات اون روز با امام و شهدا ... (3)
بسم الله
سلام علیکم
3
خب سری قبل تا جایی رسیدیم که اومدن مبالغ و نامه های داخل ضریح رو جمع کنن و ما در حال نوشتن بودیم
ــ میخوای شمارومو بندازم تو ضریح بعد اینکه پیگیری کردن خبر بدن
ــ توخیلی علاقمندی شمارتو به من بده :|
ــ ببینم نمیخوای واس ِ آقاتون نماز بخونی ؟؟؟
تو همین گفتگو ها بودیم که یه دفعه چند تا گنجشک از بالای ضریح اومدن تو ...
من رفتم جلو ...
ــ آخیــــــــــــــ الهیـــــــــ پاشو پاشو بیا اینجا جوجو ببین !
تو همین حین یه صدای جیــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــغـــــــــــــــ ... فضا رو پر کرد
همچین جیغ زدا !
فکر کردم شیری پلنگی چیزی داره میره سمتش
نگو جوجو بود ...
ـــ اییــــــــــ اینا چجوری میان اینجا مگه فضا بسته نیست ؟؟؟
آدم امنیت نداره اییـــ
ـــ نمیدونستم آدم خوارن ...
بلند شد ...
شروع کرد به راه رفتن و منم از ترس اینکه آبروریزی نکنه و دسته گل به آب نده دنبالش راه افتادم ...
ـــ چه بی کلاس !
ـــ چی چه بی کلاس ؟؟؟
ـــ هر یه سانت یه فرش پهنه ، خوشم نیومد ، البته سنگ مر مراشو دوست دارم ولی نه اونقدر ...
ـــ ببخشید نمی دونستم مورد پسندتون واقع نمیشه ! اگه میدونسمتما میگفتم به افتخار وجودتون پارکتش کنن !
خندش گرفت ...
داشتیم همون دور و بر قدم میزدیم که خانوم نسبتا پیری اومدن پیشمون
دخترم میشه دعای توسل بخونید ؟؟؟ منم باهاتون تکرار کنم ؟؟؟
منم که از خدام بود این فرصت گیر بیاد تا ...
ـــ دوستم میخونه !
ــ من ؟! تو آقا رو دوس داری !!! برو تو بخون
به هر زوری بود فرستادمش جلو ...
ادامه ان شاءالله اگر عمری باقی بود در پست ِ بعدی ِ خاطرات اون روز با امام و شهدا ...
ــــــ
پ.ن 1 : نوشته ی گل نرگس (استفاده با ذکر منبع )
پ.ن 2 : این عکس ( از گنجشک ) انتخاب شد تا بدونیم همکاری و اتحاد نتیجه میده حتی اگه خیلی کوچیک باشی ...
پ.ن 3 : امروز مسابقه ترتیل داشتم ، دیشبم حالم بد بود و همش میترسم امروز نتونم ولی شکر خدا خیــــــــــــــــــــــــــــلی خوب بود آخه همون سوره ای رو خوندم که عاشقش بودم ...
و تا جایی خوندم که حفظ بودم
عالی بود
خدا شکـــــــــــــــــــرتـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ...
کلمات کلیدی : خاطرات اون روز با امام (ره) و شهدا