انگشتر عقیـقـ ...
بسم الله
خـواب ِ انگشتر عقیـق پسرش را دیـد
نــیــــمــهـــ هـــای شـبــــ ...
سکــوت و آرامــشـ شـکستهـــ شد ...
حواسش به ساعت ِ دلش بود ، نه ...
نـفس زنان به خانـه ی دختر رسیـد ...
زهرا جان !
ببین ... !
برادرت تمام نامه ها را خوانــده ...
اشک ها رو ی گونه اش لغزیدند ...
آخر سواد درست نداشت تابا خط ِ مادری
ثبت کند عاشقانه ها را ...
سوادش تنها این بود که تعبیـر انگشتر عقیق در خواب یعنی مــُهر ...
یعنی تایید ...
یعنی ...
اشک ها امانش ندادند ... ،بغض ... ، انگار او هم دعوت پسرش را مـــُهر کرد ...
ـــــــــــــــــ
دلنوشت ( استفاده با ذکر منبع )
عکس : مقتدر مظلوم
التماس دعا
یاعلی(ع) ...
کلمات کلیدی :