پدرآنه ... بر وزن ِ یک عاشقانه ...
بسم الله الرحمن الرحیم
از زمانی شروع شد که چشم به این دنیا باز کردم و تو اولین اذان را در گوشم زمزمه کردی ، درست از آنجایی شروع شد که کم کم دست ِ مرا گرفتی و تاتی تاتی راه رفتن یادم دادی ، گاه گاه رهایم می کردی ولی ایمان داشتم که از پشت هوایم را داری که مبادا بیوفتم ! از آنجایی شروع شد که تازه یک چیز هایی فهمیدم و فهمیدم که چقدر دوست دارم شبیه تو باشم ؛ مو هایم را پسرانه کوتاه می کردم تا شبیه ِتو باشم ، تا چشمت را دور میدیدم سریع می رفتم و کفش هایت را پایم می کردم ، از تو چه پنهان آن خطی خطی هایی روی آن پرونده هم کار ِ من بود ... ولی تو فقط لبخند زدی در حالی که میدانستی ... از آنجایی شروع شد که ناز کردن را یاد گرفتم و خودم را گاه و بی گاه برای تو لوس می کردم! از آنجایی شروع شد که می دانستی خودم را به دل درد زده ام ولی باز هم در کنار ِ بالینم مینشستی ، دستم را می گرفتی تا آرام شوم از زمانی شروع شد که به خاطر آوردم بیداری های شبانه ات را در کنار تختم از همان جا شروع شد آرزو های گاه و بیگاهم که می خواهم مثل ِ تو باشم ... میخواهم پسر باشم شبیه ِ پسر ها رفتار کردنم از آنجا شروع شد چون می خواستم مثل ِ تو ، نه ، خود ِ تو باشم ! ولی ... بزرگتر که شدم موهای پسرانه ام را بلند می کردم تا تو آن را شانه زنی ... فهمیده بودم عاشق ِ غرق شدن در سیاهیشانی ؛ کمی بزرگتر که شدم کار ِشبانه روزم شده بود استغفار که خدایا پسر نمیخواهم باشم ، من عاشق ِدختر ِ بابا بودنم ..
دختر ها میتونن این متن رو برای پدر بخونن یا اگر خیلی خجالت می کشن بفرستن ، این یکی کپی آزاده فقط در این صورت : ) واکنششون رو اگر دوست داشتن بزنن یا بدن پدر یک کامنت بزنن تشکر . یاعلی ....
+ دلنوشت
+ تصاویر : جناب آقای مصطفی اسماعیلی
کلمات کلیدی :