بابا
هو الرحمن
آقا اجازه ؟ شعر من هست آب بابا
یادش بخیر... من ، کودکی و تاب ، بابا...
آقا اجازه ؟ درد دلهایم زیاد است
مادر نشسته گوشه ای بیتاب ، بابا
بر روی تختش ، خس خس سینه و دردی...
من هم صدایش میزنم... با... ، باب... ، بابا...
آقا اجازه ؟ درسها را خوب حفظم
درسی که یادم هست از خوناب ، بابا
آقا اجازه ؟ ((ش)) شبیه شیمیایی...
راهی این جنت شد از این باب ، بابا
آقا اجازه ؟ ((د)) شبیه یک دلاور
چیزی که مانده از تنش یک قاب ، بابا...
جانباز تمثال وفاداریست آقا
بهر شهادت می شود بی خواب . بابا...
زخم تنش در آسمان چون آفتاب است
شب ها همیشه می شود مهتاب . بابا...
زخمی ترین شعرم فدای تار مویش
با هر دمش دریا شود گرداب . بابا...
آقا اجازه دست هایم درد دارد
از این جریمه های سخت آب بابا...
شعری از"سید حامد رحمتی" فرزند جانباز شیمیایی
کلمات کلیدی :