گل آقا به بچه ها اعتماد دارد ....
هو الرحمن
دوازده سیزده بودم که چندتا شماره از "بچه ها... گل آقا" به دستم رسید . توش پر بود از صفحه های رنگارنگ و کاریکاتورای مختلف و مطلبای جالب و من تصمیم گرفتم برای اولین بار ( و آخرین بار) مشترک یه مجله شم .
این شد که شماره ی بخش اشتراکش رو برداشتم و برای اولین بار تو عمرم به جایی غیر از خونه ی دوست و فامیل -به یه اداره- زنگ زدم. یه خانوم اون طرف خط بود که نشونی خونمون رو دقیق ازم گرفت.
من هنوز پولی پرداخت نکرده بودم که اولین شماره ی مجله از زیر در افتاده بود تو خونه. آخه گل آقا به بچه ها اعتماد داشت.
توی کاور نایلونی مجله یه تیکه کاغذم بود که روش نشونی خونه رو می نوشتن. همون کاغذی که توش قبل از اسمم برای اولین بار "سرکار خانمِ... "خطاب شده بودم؛ اونم از طرف آدمای غریبه؛ از سمت یه نشریه ی حسابی.
قلم سبز گل آقایی رو که فرستادن دم خونه برای اولین بار یه پستچی برای "من" یه بسته آورده بود و "من" باید دفتر تحویلشو امضا می کردم. بسته رو باز کردم و درست یادم نمیاد ولی حتما با اون قلم خیلی چیزا برای دوستام نوشتم و اینو یادم نمیره که فقط گل آقا بود که توی اون مجله با رنگ سبز می نوشت ولی در عین حال همون رنگ قلم رو به بچه ها هدیه می داد.
وقتی خبردار شدم گل آقا مرده،جا خوردم ولی خیلی ناراحت نبودم.
بیشتر به این فکر کردم که پس تکلیف بچه ها گل آقا چی میشه.
و این که چقدر اون دوره ی احساس شخصیت کردن و به حساب آورده شدن بهم چسبیده بود.
و این که چقدر اعتمادت به ما قشنگ بود... گل آقا.
ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
وام گرفته از وب ِدریا زده . اینجایی +
کلمات کلیدی :