سفارش تبلیغ
صبا ویژن
[ و اشعث پسر قیس را که فرزندش مرده بود چنین تعزیت فرمود : ] اشعث اگر بر پسرت اندوهگینى ، سزاوارى به خاطر پیوندى که با او دارى ، و اگر شکیبا باشى هر مصیبت را نزد خدا پاداشى است . اشعث اگر شکیبایى پیش گیرى حکم خدا بر تو رفته است و مزد دارى ، و اگر بى تابى کنى تقدیر الهى بر تو جارى است و گناهکارى . پسرت تو را شاد مى‏داشت و براى تو بلا بود و آزمایش ، و تو را اندوهگین ساخت و آن پاداش است و آمرزش . [نهج البلاغه]

این تکاپو شیرین است ... :)

ارسال‌کننده : * گـــل نرگس * در : 94/1/16 8:28 صبح

 

 به نام آفریننده ی کسی که کلمه ای در وصف ِ او نیافتم !

به نام ِ خالق ِ تجلی گه ِ تمام ِ خوبی ها ؛

مادر ...

 

 

همانطور که به سمع و نظر شما رسانیده شده روز ِ مادر بیستم فروردین ماه ِ سال جاری یعنی همین پنج شش روز آتی ِ خودمان است ! و ما مانده ایم و یک تنه حکایت ِ این روز فرخنده را به دوش کشیدن ... !

نشستیم با خودمان یک دو دو تا چهار تایی کردیم و هرچه جیب مبارک و کیف پول شریف را چلانده ، عیدی ها را هم نگاهی انداخته و هرچه کردیم دیدیم ئه ! باز هم کم است فلذا ؛ بابایی ! بابا جونم ! بابا الهی فدات شم و همین سناریو ی مواقع اضطرار که دختر ها خوب بلدند ! بابای خودمی ، پیش مرگت شم و از آنجایی که دست ِ ما برای همه خوانده شده است و قصد ِ پلیدمان ( شما بخوانید خوب ) نیز همینطور بلافاصله پس از شنیدن ِ اولین باباجون ، عرض کردند بگو ببینم چی میخوای :| ‍! و ما هم شروع کردیم به لوس کردن ِ خودمان و نطق کردن که روز مادر از آنچه در آینه می بینید به شما نزدیک تر است ؛ یک خب جانانه ای گفتند و نگاهی از پایین تا بالایمان انداختند :| خب بابا روز مادر ِ دیگه ... و همانکه اطمینان حاصل شد که منظور بطور واضح و دقیق و کامل رسانده شد بصورت شطرنجی از صحنه محو شدیم تا صدایمان کردند و مقداری از همان اسکناس های واقع در جیب ِ مبارکشان به ما دادند :|

این ها را هم گذاشتیم روی همان کیف ِ پول شریف و جیب مبارک ِ چلانده شده مان و دیدیم هنوز کم است .

مسائل مادی را کنار گذاشته ، آخر مادیات چه اهمیتی دارد در زندگی .... ؟!

رفتیم و به زور و با هزار ضرب و کلک شماره ی دوست مامان را گیر آورده تماس حاصل کردیم که بیایید و شما به جای مادر بپسندید و کمکمان کنید و همراهیمان کنید ، نیست که سرمان در این موارد کلاه خور ِ خوبی دارد !

و باز هم با همان هزار ضرب و زور و کلک شماره ی فامیل ِ دور را گیر آورده سلیقه ی مامان را پرسیده و اطلاعات حاصل شده در این همه سال عمرمان را تاییدیه زدیم :| .

هماهنگی های لازمه انجام شد و باز هم رفتیم سر این چرک کف دست که بالاخره برای بدن انسان هم میکروب حکم ِ ویتامین را دارد و لازم است !

دیدیم جز یک جفت کلیه ی سالم ِ ناقابل ، جگری رنگ ِ متالیک ؛ یک جفت گوشواره ی شکسته ی طلا هم داریم و خب شکسته است ! چه به درد می خورد ... ؟! آن را هم برمی داریم و به جهنم ! می شود اینقدر هزار تومان ِ ناقابل و یک جفت گوشواره که می توانیم با آن یک سرویس ِ آبرومند خریداری کنیم واز آنجایی که عید و روز ِ مادر بهانه ای بیش نیست تا دور هم باشیم و شاد ، باقیش را قصد ِ خرید ِ یک انگشتر ِ نقره ی مردانه کردیم .... عزمی راسخ !

یاد ِ روز مرد هم که مدام می آید و می رود وقتی دو خانم تنها پاشدند رفتند بازار برای خرید ِ نقره ! نه اندازه دستشان بود که هرکجا می رفتیم به آقای فروشنده می گفتیم تست کند اندازه دستمان بیاید ... !  نه ....

بگذریم

فعلا روز ِ مادر است !

ساعت شش و نیم شد قرارمان که با هم برویم و در این بین هم شوهر خواهر ِ گرام برای پنجمین سال ِ متوالی پلاک طلای و ان یکادی خریداری کردند تا خواهر ِ ما بگذاردش روی همان هفده هجده پلاک ِ و ان یکاد در طرح های مختلفی که مربوط به روز ِ زن ، تولد ِ خودش ، تولد ِ همسرش ، تولد ِ هر بنی بشری بوده و او هم هدیه گرفته :| گاهی فکر می کنم چقدر ِ همسرش را در نظر زیبا می بیند که می ترسد چشم بخورد :) 

یک سال هم جای ِ و ان یکاد ، یک النگوی نازک ِ حدود پنج شش گرمی خریدند که بعد ها کاشف به عمل آمد چه کلاه بزرگی بر سرشان رفته با چقدر تفاوت تا قیمت اصلی !

 

بگذریم


همینطور حاضر و آماده نشسته بودیم و داشتیم در فکرمان می گشتیم که یک آن جرقه زد یک گوشی ِ خوب هم بدک نیست ها ! بعدا خانواده جرقه را با دست و پتو و آب و کپسول آتش نشانی و هر آنچه شد خاموش کردند که کار ِ تو نیست :| احتمالا خودشان خریدند که این چنین در پی ِ خاموشی بودند ! :/ 


رفتیم و کل ِ تهران را زیر ِ پا گذاشتیم و هرکجا که می رفتیم چیزی مد ِ نظر نشد ... انگار خداوند متعال آن سر ِ شهر روزی ِ مادر ما را کنار گذاشته بودند که نفهمیدیم چه شد که رسیدیم به آن سر ِ شهر و تا به خودمان آمدیم دستمان یک پلاک و یک انگشتر دیدیم :| 

 

و کمی آن طرف تر هم کلی جعبه و پاکت و غیره و ذلک در کیفمان جا گرفتند :/ 


 خدا خیلی رحم کرد که دوست ِ مادر همراهمان بود تا جلومان را بگیرد :/ داشتیم می رفتیم سمت ِ شیرینی فروشی و گل فروشی !! 

آمدیم خانه دیدم مادر هنوز نیامدند فلذا فرصت را غنیمت شمرده و با همان خستگی و همان لباس یک راست رفتیم سر ِ درست کردن و تزئین کردن و غیره و ذلک 


طاقت نیاورده و نرسیده به همه  نشان دادیم باز هم دلمان آرام نگرفت و رفتیم نشستیم کنار ِ مامان و چشمانش را گرفتیم و انگشتر را در دستش کردیم و قربان صدقه رفتیم و دیدیم نه نمی شود :/ نشانش دادیم :| تا کنون فقط انگشتر را خود ِ مادر دیده :|


حالا هم از ذوقمان اینجا نشسته ایم و داریم کلمه ردیف می کنیم پشت ِ هم پشت ِ هم ...

راستی

شما برای روز ِ مادر چه کردید ؟

ـــــــــــــ
+ موقع ِ پرداخت ، دستگاه ِ کارت خوان مغازه نزدیک بود دستی یک چیزی بدهد لااقل تا منزل برسم ! هی اصرار کرد ما نگرفتیم :| موجودی یک حساب دو هزار و ششصد تومان و دیگری هم هفت هزار تومان ِ ناقابل :/ !

+ عیدتون مبارک : ) 

+ ما که به همه گفتیم و نشان دادیم ولی از آنجایی که دلمان آرام نمی گرفت کمی جلوتر از روز ِ ولادت پستش کردیم : ) 

+ روز ِ مادری ، یه عده هم هستن که یه یس کادو می کنن تو دو تا صلوات و میفرستن ... پست ِ الهی ... بیاید تمام ِ مادرا رو یاد کنیم با ذکر صلواتی بر محمد و آل محمد 

+ 15 . 1 . 1394

+ دلم نیومد این ها رو نزارم : ) 

 

 




کلمات کلیدی :

ابزار وبمستر