سفارش تبلیغ
صبا ویژن
حکیم، پرسنده را شفا می دهد و فضیلتها را می بخشد . [امام علی علیه السلام]

عشق همینجاست

ارسال‌کننده : * گـــل نرگس * در : 94/6/21 12:19 صبح

بسم الله الرحمن الرحیم

 

آرام و بی صدا 

با این رمق نداشته ای که انگار به زانوانم وزنه های بیست کیلویی آویزان کرده بودند ،

خودم را از میان این رود به پایین کشیدم

جایی که محل اتصال دو روستا ،‌ پل چوبی قدیمی ای بود .

نزدیکتر شدم

گوشه ای از پل که با قدم اول شروع به تاب خوردن کرده بود ، آرام نشستم و تکیه دادم به طناب ِ کوتاهی که به راحتی می توانستم از میانش خودم را در آغوش آب رها کنم

دیگر نای راه رفتن نبود ؛

دلتنگی چیز ِ انکار کردنی ای نیست که اگر هم انکار کنی صدایت ،‌ نگاهت ، رنگ صورتت ، وجودت آشکارا می کند

ترسیده بودم ، تکه چوب زیر پایم شکسته بود و با تکه آهنی آن را وصله کرده بودند

چهار دست و پا به زمین چنگ می زدم و خودم را تا کمی دور تر از ابتدای پل کشیدم ... 

نفس نفس زدن هایم ، تپش قلب و آشفتگیم را می شد حتی از  پریدن های بی وقت و بی اراده ی انگشتانم متوجه شدن ، از بالا و پایین رفتن این روسری ِ آرام گرفته بر روی سینه با هر تپش ، از ... 

 

 

اما این میان

درست میان این تشویش 

عشق را یافتم

صفا را

صمیمیت را

و بیشتر یقین کردم 

که عشق آموختی نیست میان ِ این پیرزن و پیرمرد های روستایی که دلشان عجیب جوان مانده بود و شاید از میانشان دو نفری هم سواد نداشتند ،

اما  چگونه بی آنکه یک رهگذر ِ خسته ی شکسته را بشناسند

هر سی و هشت نفری که شمردم و دیدمشان موقعی که روی دستان چوب ها آرام گرفته بودم و از کنارم رد شدند ،

مثل آدم های متمدن پایتخت نشین ، بی تفاوت نبودند ؟!

چگونه همه شان آن هم در یک روستای دور افتاده به من لبخند می زدند ، حتی اگر عجله داشتند ؛ بلند گل ِ سلامی از روی دل هدیه می کردند و می دویدند و می رفتند

چگونه آن زن روستایی آمد و آرام زیر بازوانم را گرفت

عرق سرد شده بر پیشانیم را پاک کرد

و و نشست کنارم ...

بی آنکه مرا بشناسد حتا .. 

چگونه لیوان آبی خنک در میان دستانم گذاشت که بعد ها وقت ِ رفتن فهمیدم ، آن روستا آب آشامیدنی ندارد و مردمانش از آب همین رودخانه ای که آنقدر گل آلود بود که به باتلاق یا مرداب شباهت بیشتری داشت تا رودخانه ، شرب می کردند . مردمانی که باید آب را می خردیدند و در جمعیتشان حتی یک نفری نبود که مزد ِ دستان پینه بسته اش کفاف آب آشامیدنی را بدهد ... 

چگونه ... ؟!

اما این میان

معادله ی عشق ِ من

حل شد ... !

عشق اینجا

در دور افتاده ترین روستا ها

در قدیمی ترین آدم ها

اینجا

تجلی کرده است ... 

ـــــــــ

+ چرت نوشته ولی استفاده با ذکر نام گل نرگس 

عکس : گل نرگس 




کلمات کلیدی :

ابزار وبمستر