نیازمندی ها
بسم الله الرحمن الرحیم
در تمام طول مدت راهی که از خشکشویی تا خانه را طی می کردم و خیره شده بودم به آن روزنامه ی نیازمندی هایی که لباسم را سخت در آغوش کشیده بود و با نگاهم آگهی هایش را مرور می کردم ، همه اش این فکر در جانم شعله می کشید که چرا جای ِ یک آگهی این میان خالی است ؟!
باید یک روز آفتابی بلند شوم و زنگ بزنم به همشهری و بگویم آقا ، صفحه ی اول یک کادر بزرگ قرمز بزنید که نیازمندیم به یک دوستت دارم ، چقدر زیبا شده ای ، اصلا می دانید چیست ؟! نه فقط خودم که اینجا
چوب حراج زده ام بر تمام دل نوشته هایم
عکاسی هایم
حرف هایم
غزل غزل های برگ برگ زندگی ام
آیا خریداری ؟
به رایگان می دهم ...
به قیمت ِ یک زیبا بود ...
به قیمت یک می توانست بهتر هم باشد
اصلا به قیمت یک بد بود !
تمامش کنم
به قیمت ِ یک نظرتان ؛
هرچند تلخ ... !
اینجا انگیزه ای نیست
بگذارید بدانم ،
مرا می بینید !
ــــــ
+ دلنوشت ( استفاده با ذکر نام گل نرگس )
کلمات کلیدی :