دردنامه
بسم الله الرحمن الرحیم
چند روز ، بی خبری ِ محض و درد پشت ِ درد
دردی که افتاده بود به جان ِ این جسم نیمه جانت کم نبود که هی شب ها هم خواب ِ علی را می دیدی که در تقلا ی زندگی است ...
حالا صدیقه رفته بود و داغش بر دل ِ تویی که شاید آشنایی نزدیکی با او نداشتی هم ، سنگینی می کرد ...
آشفته و با سر و روی عرق نشسته از خوابی که بیشتر شبیه مرگ بود می پریدی و تا خود صبح در همان فضای اتاق دوازده متری قدم می زدی ...
قرص هایت را می آوردند ...
می خوردی
و باز همان سناریوی تکراری ...
این دو روز آخر را تا توانستی در تب سوختی !
دیشب بالاخره گوشیت را در دست گرفتی و اینترنت سیم کارتش را راه اندازی کردی ...
برای تویی که در عصر تکنولوژی زندگی می کنی ، نبودن و نتواستن خیلی سخت است !
نه رادیو ، نه تلویزیون ، نه اینترنت و نه حتی یک زنگ خشک و خالی تلفن
به محض کانکت شدن ، عکس های وحشتناک و خبر هایی وحشتناک تر ...
حجاجی که بنا بود لباس احرامشان ، کفن شود و در آغوش خدا طواف به جا بیاورند
حاجیانی که حجه الوداعشان نقطه ی پایان این دفتر بود ...
حاجیان ِ حسینی ...
و
خبری که
هنوز نمی توانم باورش کنم
نه اینکه نتوانم ، نه ...
نمی خواهم باورش کنم ...
که یک عزیز پارسی بلاگی دیگر هم نیست ...
...
نقطه
اما
بی پایان ...
که واژه ها بی رحمند
و عاجز
از بیان !
کلمات کلیدی :