دیشب درد داشت ...
بسم الله الرحمن الرحیم
دیشب خیلی درد داشت ...
در تمام زندگیم همیشه فکر می کردم ، شب عزا دار است !
شب ، درست شبیه آن زنی است که وسط ِ عروسی لباس ِ سیاهش را می پوشد و زیبایی و مد را بهانه می کند و
برای فرار از نگاه های دیگران ، کمی سیاهیش را با میلیله های ستاره زینت می بخشد غافل از آنکه دلش تاریک ِ تاریک است !
دریغ حتی از کور سویی نور !
شب درست شبیه ِ همان زن ؛ هنور عزا دار است !
در عزای خودش نشسته ، آن خودی که سالهاست مرده و حالا دل تنگ ِ اوست ...
درست شبیه همان زن ، سیاه می پوشد
درست شبیه همان زن هلال لبخند بر لب نقش می زند در حالی که سقف دلش نم زده ، بس که چشمانش چکه کردند !
شب درست شبیه همان زن ، آرام و سنگین گام بر میدارد ...
آرام و سنگین دور می شود
و هر صبح
خورشید می آید و
نبودنش را به انتظار می نشیند
و
فردایش باز هم ..
این داستان
سالهاست میان ِ ما زن ها و شب بر قرار است ... !
چقدر خدا ، ما را شبیه ِ هم آفریده ...
همان زنی را که سایه اش به وسعت آسمان بر سر ِ دیگران است و خودش ... !
ـــــــــ
+ دلنوشت ( استفاده با ذکر نام گل نرگس )
کلمات کلیدی :