قلم در دست جان
بسم الله الرحمن الرحیم ...
رحمن و رحیم بودن ِ تو به وسعت دنیایی ادامه دارد ،
پس ...
این هم اولین باری نیست که قلم در دست جان می دهم و می گذارم تا او فقط بنگارد و بنگارد و بنگارد
شاید بگویم باید از اولین بار هایی که قلم در دست جان نبوده بنویسم !
این اولین باری نیست که فشار تا حدی بر من مسلط شده که بی فکر شروع به نوشتن کنم ،
نه ...
این اولین بار نیست ...
اولین بار نیست که با اشک دست های لرزانم تند تند بر سر این کلید ها می کوبند ،
این اولین بار نیست .. .
اما شاید اولین بار
همان وقتی بود که نمی خواستم باور کنم
میدانی ؟!
دل ِ ما آدم ها
برای کسانی که دوستشان داریم همیشه جایی دارد تا نپذیرد ... !
نپذیرد که این اتفاق افتاده !
و عقل مدام دودستی یقه ی دل را می گیرد و محکم تکانش می دهد که بفهم ! شده !
این جدال عقل و دل ، یک هفته ای هست که در من به پاست
یک هفته ای هست که دیگر توانایی به تنهایی راه رفتن را ندارم
یک هفته ای هست که وبال گردن دیگران شده ام ...
یک هفته ای هست که رسیده ام به نهایتش ...
ته ِ ته ِ ته ِ تهش ...
میدانی که ..
بگذریم ...
گمانم خدا مرا در خرداد ماه آفرید که این چنین میان کوه ورقه های امتحانی دارم جان می دهم
این چنین با کوچکترین حرفی می کشنم ...
این چنین ...
هربار می گویم بدتر از این نمی شود و هر بار بد و بدتر ...
گمانم قیامتی شده ،
آخر می گویند
در آن روز ،
هر ثانیه اش
هزار سال ِ ماست
و من
این هفته ، قرنی را گذراندم
که به پهنای تمام زمین
در آن پوسیدم !
این هفته
تنها چیزی که در آن نبودم
خودم بود !
خود ِ خودم ...
راستی
خون ِ حسین وقتی در رگ های ما می جوشد
ندای هل من ناصر ، بلند شدن ، طبیعی است ...
حال آنکه
تنهای تنهایم
و هیچ یاوری
مرا نیست !
هیچ ...
____
+ خون دل نوشت ... !
کلمات کلیدی :