سفارش تبلیغ
صبا ویژن
دانش خود را نادانى میانگارید ، و یقین خویش را گمان مپندارید ، و چون دانستید دست به کار آرید ، و چون یقین کردید پاى پیش گذارید . [نهج البلاغه]

عینکم را بر می دارم

ارسال‌کننده : * گـــل نرگس * در : 94/9/15 4:33 عصر

بسم الله الرحمن الرحیم

 

 

بیست و هشت ، بیشت و هفت ، بیست و شش ... 

ثانیه های این چراغ ِ خونی از مقابل چشمان یکی یکی ز جان خود می کاهند و صورت ِ سیاه این پسر ز جان ِ من ... 

بیش از شش سال نمی آمد داشته باشد ، 

اما چهره اش شصت ساله بود ... 

کودکی همانجا به کهن سالی بدل شده بود که نه جوانی دیده و نه نوجوانی ... !

دستمال می فروخت ... 

اصلا حواسم به پوست خالی ِ پاستیل هایی که دیروز با شوق برایم خرید و با شوق خوردم که روی داشبورد جا خوش کرده بود نبود ... ! 

 

- خاله پاستیل داری ... ؟!

 

دلم شکست ...

نه خاله ولی عوضش پیراشکی دارم ، 

 

- نمی خوام ، پاستیل دوست دارم ... 

 

و آرام سرش را به زیر انداخت و رفت

بیست و شش ثانیه بیشتر نمانده بود ، یک دقیقه هم نشد مکالمه مان ...

 اما قدر ِ بیست و شش ساعت گذشت ...

با صدای بوق ِ ماشین های پشتی به خود آمدم ...

کناری نگه داشتم

عینکم را در آوردم

 

گاهی از عمد عینک نمی زنم ، نمی برم ...

گاهی نباید دید ... !

گاهی نباید دید ... 

 

ـــــــــــــــــــ

+ دلنوشت ( استفاده با ذکر نام گل نرگس )  




کلمات کلیدی :

ابزار وبمستر