فیلم ِ عروسی یا عزا ... ؟!
هو الرحمن الرحیم
داغ ِ سنگین یعنی اشک هایت به قدری سنگینی کنند و درونت آنچنان پر باشد که حتی با ریختنشان سبک نشوی ،
هیچ چیز نباشد ، دو سوم بدن ِ آدم ها آب است تا اشک کم نیاورند ... !
و اشک کم نیاوردن هم روزی ِ تمام می شود ،
روزی که خشکسالی ِ دلت سرایت کند به چشم هایت
آخر می دانی ، این مرض مسری است !
چشم هایت می خشکند و تو هی می خوای اشک بریزی و آن ها هم هی جای ِ اشک ، می سوزند ...
اشک ، آبی است که بر آتش ریخته شود ..
نباشد ، چشم ها تاول می زنند
می شود بغض ...
و بغض یعنی یک مشت سی دی ِ لعتنی را بریزی جلوی صورتت تا شاید حالت بهتر شود و یکیشان را پلی کنی و کنترل در دستت خشک شود !
هی فیلم را بزنی عقب و هی نگه داری و هی های های گریه کنی ... !
هی عروس بیاید تو و روی پدرش را ببوسد و تو آرام در دل بگویی بابا ...
بلند شوی و بروی روی همان چند اینچ شیشه را ببوسی و سرت را روی شانه های بابا بگذاری و حجاب ِ شیشه ای ِ میانتان را خیس کنی ...
هی بزنی عقب و ببینی داری با مه رویه دست می دهی و ...
حالا او خاک ِ سردی را در آغوش کشیده که آرزوی تو بود ... !
حالا خدا ، آرزوی تو را اشتباهی برای او پست کرد ...
برای اویی که می خواست زندگی کند ،
بچه دار شود ، بچه هایش عروسی کنند ، نوه دار شوند ...
برای اویی که تا صد سال آینده برنامه اش شاد زندگی کردن حتی در قعر جهنم بود ...
موهایش ریخته بود ولی می خندید
این اواخر شیمی درمانی هم جواب نداد و صبح تماس گرفتند و گفتند مه رویه رفت ...
هی بزنی عقب و ببینی نفس تو هم دارد با آن کلیپ لعتنی عقب و عقب تر می رود
بزنی اش جلو ...
چرا اینجا همه می خندند ؟!
چرا همه شاد بودند ... ؟!
چرا حالا که من به تو زنگ می زنم باید اینقدر سرد با من برخورد کنی که من در یخ بسته های قلبم ، جان دهم ...
چرا اینجا مرا در آغوش کشیدی ؟!
چرا ... ؟!
هی بزنی جلو و ببینی طاقت نداری خنده هایی را که دیروز مایه ی دل خوشی و خوشحالی بودند و امروز شده اند عامل اصلی این اشک های شبانه و این غم رخنه کرده در این دل ...
هی اشک بریزی و هی سنگین تر شوی
تا جایی که احساس کنی درونت پر ز بارووت است
بخواهی کبریتی بکشی و منفجر شوی ،
دنبال بهانه ای باشی برای یک انفجار مهیب که شاید سبک شوی ...
آرام دستت را در دهانت می کنی و دندان هایت را تا جایی که توان داری در آنان فرو می کنی ،
خون در رگ هم غمگین است ، خسته است ...
آرام می چکد ،
تا زیر چانه ات
دلت می خواهد فریاد بزنی اما فقط پتو را می فشاری ...
دست ِ آخر
همان چند اینچ شیشه ای که درمان ِ این دلتنگی بود شاید ،
هم شکست ...
مثل ِ دل من ...
دلم به او خورد
و
خورد شد !
ــــــــ
+ شاید دل ِ من در قالب ِ آن لیوانی تجلی کرده بود که پرت شد ... نمی دانم چطور ، فقط می دانم همانقدر نازک ، همانقدر لطیف و همانقدر شکستنی ... !
باشکستن ِ شیشه ، دل ِ من هم شکست ...
تاب نیاورد
+ الهی مضطرم ، برسان نوایی که مرا به امید بیاورد ، به شور ، به عشق ...
+ دلنوشت (استفاده با ذکر نام گل نرگس )
کلمات کلیدی :