سفارش تبلیغ
صبا ویژن
دست از گناه برداشتن آسانتر تا روى به توبه داشتن . [نهج البلاغه]

:دی

ارسال‌کننده : * گـــل نرگس * در : 94/10/29 7:58 عصر

بسم الله الرحمن الرحیم

 

 

یک ماهی پیش ،

کمتر و بیشتر رفتیم به قصد عکاسی به امامزاده ای با یک بی حجاب ِ محصل در رشته ی عکاسی به قصد جذب

ولی چشمتان روز بد نبیند که با وجود ِ عدم ممنوعیت ، چنان برخورد بدی با ما کردند و چنان داد و بیدادی که مردم با دست نشانمان دادند و یکی به ما گفت : ولشون کنید ، به یه مشت بی سواد کار دادن !!!

حجب و حیا پیشه کردیم و به پدر نگفتیم و به دلیل مسائلی خودمان را تیز معرفی ننمودیم که اگر فرزند ِ ایشان نبودیم هم باید اینگونه برخورد میشد ؟!

اولا که تابلویی مبنی بر ممنوعیت عکاسی نبود 

دوما که اگر هم ممنوع بود باید با احترام برخورد می شد و نه با صدای بلند و بی ادبی و بی احترامی و تندی آن هم با دو خانم !!!!

این رفتار در شان یک انسان آن هم یک شیعه نبود ! 

سوما که ما حتی به خودمان اجازه ی وروود به داخل را ندادیم و فقط در محوطه بودیم !

چهارما که دزد نگرفته بودند که ما را تا سر کوچه همراهی کردند که مطمئن شوند می رویم !!!

پنجما که ... !!!

خلاصه اش کنیم عزممان را بر از گوش آویزان کردن ِ این خادم جزم کردیم که شما جاذبید نه دافع !! آن فرد همراه من اگر زده می شد که شد ، شما حالا چه جوابی می خواهید بدهید ؟!

همین الان می گویم برویم امامزاده ای است در فلان جا ، چنان وحشت می کند که با آب قند جمعش می کنند !!! برویم بهشت زهرا ( سلام الله علیها ) طفلک سفییییید می شود ! برویم ...

خلاصه اش کنم رفتیم و به پدرمان گفتیم که جریان از این قرار بود و ایشان دعوایی با ما داشتند که چرا به من چیزی نگفتی تو :| !

امروز هم از صبح درگیر بودیم تا پایان ساعت اداری 

خداوکیلی اش به حرمت پدرم نبود دوازده نفری ریخته بودند سرم چنان زده بودندم که خدا داند و بس :| !!!

باور بفرمایید !

من هم حرف می زنم عادتم با احساس حرف زدن است فلذا چنان حرصی می خوردم که طفلک مدیریت امامزاده و مدیریت امور فرهنگی چشم هایشان میخ مانده بود و من هم در حال و هوای خودم از حال نشسته به حال ایستاده آمده بودم و با دست و زبان و ... حرف می زدم ها ؛ حررررف !!! کمی که به اطراف نگاه کردم دیدم که کارمندان در مثلا اتاق ِ بغلی که چه عرض کنم ، شبه اتاق که بیشتر شبیه پارتیشن بندی بود تا اتاق بندی ِ یک اداره :|‌ ! جمع شده اند و دارند نگاه می کنند و بلند بلند می خندند !! پدرم هم به زور جلوی خنده ی خود را می گیرد و سرش پایین است :/ 

القصه ؛

در اماکن و بقاع متبرکه افراد باید با روابط عمومی بالا و خوشرو باشند تا جاذب باشند نه دافع ، بعد سوال دارید که چرا بچه های ما دلشان می گیرد بجای مسجد و امامزاده و مقبره شهدا و ... می روند پارک و از اون کافی شاپا و از اون غیره ها :| 

 

ــــــــــــــ

 

+ دلنوشت ( استفاده با ذکر نام گل نرگس )

+ از کار خودم خیلی راضیم ، بالاخره یکی باید جلوشون در میومد که درست صحبت کنند و رفتار ... !!!

کلی عذر خواهی کردن که خادم فلانی کلا تنده ، بنده هم عرض کردم اگر تندن نباید بیان اینجا کار کنند !!!

 




کلمات کلیدی :

ابزار وبمستر