خودت نباش
بسم الله الرحمن الرحیم
یک روز هایی هم هست که باید از شش صبح بیدار شوی و بروی برای خودت دو ساعتی در حمام بمانی ، بعد بیایی و سشوار دست بگیری و بعدش هم دانه دانه موهایت را ویو کنی ، ببری پشت سرت جمعشان کنی و یک ساعت و نیمی رویشان کار کنی ، بعد رژ قرمز رنگی برداری و لبخند اناری ات را جلا دهی ؛ حالا سایه ی درخت ِ صورتی رنگی بر پشت چشمانت بیندازی بعدش هم نوبت آن است که مژه هایت را ، میله های زندان عشقت را سیاه تر و بلند تر کنی ، حالا یک خطی زیر ِ مهم ترین چیز - چشم هایت - می کشی و بعد می روی سراغ قشنگ ترین لباس ها ... آن پیرهن سفید گیپور را که پوشیدی و نشستی و یک ساعت تمام دانه دانه ناخن هایت را لاک زدی و رویشان نگین چسباندی و سرویس ِ دست ساز ِ نگین دارت را که انداختی ، می روی می نشینی و برای خودت قهوه ای دم می کنی و رو به ایوانی که به بلند ترین ساختمان ها گشوده می شود ، می نشینی دشت سبز را تماشا می کنی ...
بعدش هم می آیی و تمام این ها را ظرف مدت نیم ساعت تمام می کنی ... مو هایت را باز می کنی ، آرایشت که با اشک ها خودش به زیر آمد ، لباست را در می آوری ، بساط قهوه را جمع می کنی ، پنجره را میبندی و می ایستی و های های جارو می کشی ...
می دانی ؟!
همیشه نمی توان کس ِ دیگری بود ... آدم ها یک روزی به اصل خودشان بر می گردند ولی تو سعی کن در سال ، دو ساعتی خودت نباشی !
ـــــــــ
+ خون دلنوشت ( استفاده با ذکر نام گل نرگس )
کلمات کلیدی :