سفارش تبلیغ
صبا ویژن
طمع کشاننده به هلاکت است و نارهاننده ، و ضامنى است حق ضمانت نگزارنده ، و بسا نوشنده که گلویش بگیرد و پیش از سیراب شدن بمیرد ، و ارزش چیزى که بر سر آن همچشمى کنند هر چند بیشتر بود مصیبت از دست دادنش بزرگتر بود ، و آرزوها دیده بصیرت را کور سازد و بخت سوى آن کس که در پى آن نبود تازد . [نهج البلاغه]

چهارشنبه ای که دل سوزاند

ارسال‌کننده : * گـــل نرگس * در : 94/12/25 11:56 عصر

بسم الله الرحمن الرحیم

 

ناز ِ دخترانه ی من با شیطنتی عجیب پسرانه عجین شده بود در تمام این سالهای پیش از واقعه

درست پیش از آنکه اصلا ناز دخترانه ی قشنگی که داشتم با من قهر کند و من کنج اتاق , آرام در اشک هایم , شیطنت را غرق کنم ؛ چهارشنبه ی آخر سال را همه اش یا بالای پشت ِ بام ِ خانه ی محبتمان بودم و یا ...

دیگران را نمی آزردم اما خوب بخاطر دارم همسایه هایی که از طهران قدیم بودند آتش بزرگی به پا می کردند و در خانه ها را یک به یک می زدند و همه منتظر بودند تا لبیک بگویند به این کنار هم بودن , گرد هم آمدن و نشستن در کنار ِ آتشی که گرمایش از دل هامان بیشتر نبود !

نه قوطی رنگ می انداختیم داخلش و نه اسپری و نه هیچ چیز دیگر ...

با یک آتش ؛ عجیب خنده بر لب هامان جا خوش کرده بود .. 

و این هنر ِ همسایه مان بود

عشق پراکندن !

صدای خنده ی بچه ها , شادی و گپ و گفت بزرگتر ها پر می کرد فضا را ...

 

و همین چند سال پیش بود ... 

همین چند سال قبل ...

در طهرانی که حالا تهران شده بود , محله ی ما بی ترقه بود , بی صدا ...

گه گاه شیطنت هایی می شد در فضای سبزی که دوشادوش خانه ی ما بود و سنگفرش هایش , دل می برد ...

همان فضایی که بابا گلدان های کوچکی را چند سال پیش آورد و درش کاشت و این خاک خشک حالا زیر پای بهار را برگ های زعفرانی , می بارد ... گلدان ها ابر های بزرگی شده بودند که لطیف می باریدند ! 

همین فضایی که چقدر ما درش بازی کردیم

من چقدر نشستم و نوشتم و نوشتم و نوشتم 

چقدر طرح زدم و نقاشی کشیدم ...

اما نمی ترسیدم

حتی بخاطر دارم زیر پایم ترقه ای ترکید و من تکان نخوردم ...

اما حالا

وقتی که واقعه ای شدت گرفت

و قیامتی دوید میان ِ قلبمان 

بی خبر

صوری نفخ شد 

که شادی , شور , محبت , لبخند و ...

همه مردند !

و تا امروز منتظر صور دومیم 

وقتی فضای سبزمان , زرد شد ...

صحرایی شد ... 

گل هایش پژمردند و سنگفرشش زیر برگ های خشک چناری که تا بام آمده بود , دفن شد 

طرح زدن ها مردند ...

همه چیز

سیاه شد ...

و ز سیاهی بالاتر رفت و شدت گرفت

وقتی همسایه هنرمندمان که هنر واقعی را در جان خویش داشت

ترک گفت , جان خاکی را ... 

 

در تمام سال های واقعه 

که نمی دانم دقیق چقدر طول کشید

نه عیدی بود

نه لبخندی

نه سالی که بخواهد آخرش چهارشنبه ای باشد ... 

حالا ... 

 

و اینجا

من ؛

حالا وقتی ماشین کناری ام فلاشر می زند دیوانه وار دست به سرم می برم و چشمانم را میبندم ...

خیلی که نزدیک باشند , جیغ می کشم ... 

گوش هایم سوت می کشند و فرض کن در فاصله ی دومتری ام ترقه ای بترکد ... 

امشب

کنج تختم

شب ِ سختی بود

که با هر صدایی 

به خود می پیچیدم

و تنها پناهم

کلید های بی پناه این کیبورد هستند

و برگ برگ

واژه واژه 

حرف حرف

کلمه ... !

___

+ دلنوشت  ( استفاده با ذکر نام گل نرگس ) 




کلمات کلیدی :

ابزار وبمستر