سفارش تبلیغ
صبا ویژن
مردمان را روزگارى رسد بس دشوار ، توانگر در آنروز آنچه را در دست دارد سخت نگاهدارد و او را چنین نفرموده‏اند . خداى سبحان فرماید « بخشش میان خود را فراموش مکنید . » بدان در آن روزگار بلند مقدار شوند و نیکوان خوار ، و خرید و فروخت کنند با درماندگان به ناچار و رسول خدا فرموده است با درماندگان معاملت مکنید از روى اضطرار . [نهج البلاغه]

خود ِ خودت

ارسال‌کننده : * گـــل نرگس * در : 95/1/11 10:57 عصر

هو الرحمن الرحیم

 

 

دنیایی که ما آدم ها ساخته ایم ، وحشتناک تر از آنی است که بشود تصورش کرد ... همه مان انکار می کنیم ، لااقل در این مورد همکاری ِ خوبی داریم ، همه مان انکار می کنیم که داریم جان می دهیم این میان ، همه مان انکار می کنیم که این اختراع های لعنتی که قرار بود زندگی را به کاممان شیرین کنند ، روز به روز دارند زندگی ِ تلخ را ، تلختر می کنند ! همه مان انکار می کنیم ...

دنیایی که دارد ما را می بلعد ، خودمان ساخته ایمش اما نمی توانیم ز دستش رهایی یابیم . دنیایی که می گوییم داریم می سازیمش اما هر روز خراب تر از دیروز ! دنیایی که ...

اصلا اینجا دنیا نیست ... داریم درخت ها را می بلعیم و هرسال جشن می گیریم ، آمدن بهار را !  زندگیمان شده گل های گلخانه ای ! کجاست گلی که خودش با میل ِ خود سر از خاک این دنیا برآورده باشد ؟! عسلی که به کام زندگی می رود ، به زور خوراندن شکر در دهان زنبور هاست ! بیخود نیست که این روز ها هیچ کداممان با یک من عسل که هیچ ، با یک دنیا عسل هم خوردن نداریم ! بازی هایمان شده ایکس باکس و وی و فیفا دو هزار و شانزده ! کجاست شور ِ جوانی که بدود میان ِ تور های والیبال ، میان خاکی های کوچه پس کوچه ها ، میان گچ ، میان ِ ... دیگر خال لب یار معنایی ندارد ، بوتاکس می آید و دو سه روزی یار را در نظر حوری می کند و بعد هم که از نظر افتاد ، ژل های آمریکایی تحت لیسانس کانادا می آیند و جایشان را می گیرند ! خانه های دو طبقه ی بزرگمان جایش را داده است به برج های چند ده طبقه ی مقاوم در برابر زلزله !! نه حیاطی و حیاتی !  کجای کارید که ما میان این آوار جانمان را داریم می دهیم ! گپ و گفت های مهمانی های سالی یکبارمان شده است خواندن فلان پیام فلان گروه فلان اپلیکیشن ! بعد از سه روز می فهمیم که جنازه ی پیرزن ِ تنهای طبقه ی سوم پوسیده ! ... اصلا حافظ و سعدی کیلویی چند است ؟! بچسب به رپ و ... ! دهقان فداکار که بود ؟! قهرمان این روز هامان هالک و اسپایدر من و بتمن و ... شده ! بستنی سنتی و فالوده ؟! ... 

دنیایمان شده مثل سایه ، هیچ راه فراری از آن نیست و ما هم درست شبیه بچه های دو ساله می دویم تا بتوانیم از خودمان دورش کنیم ، می ترسیم اما ... 

گاهی لازم به یک ترحیج دادن ِ فرار بر قرار است ! گاهی لازم است به خودت پناه ببری ، خودت را در آغوش گیری ... 

گاهی باید گوشی ات در شارژرش جا بگذاری ، این هدفونت باشد که جای کتاب ها ، خاک نوش جان می کند ! گاهی باید کوله ات را بگذاری زمین ، دوربین را همانجا روی میز جا بگذاری ، کنار لب تابت ... 

بعضی اوقات باید خودکار هایت را ، کاغذ هایت را ، تقویم ِ فلان مارک ِ فلان مدل ِ جلد سختت را ، مارکر های صورتی و سبز و فسفری و آبی و نارنجی ات را ، عینک دودی ِ فلان مارکت را درست کنار سویچ ماشین ِ فلان مدلت و دستکش چرمت در طبقه های کتابخانه جا بگذاری !

گاه گاهی باید ساعت ِ فلان مارک گران قیمت ِ چرم فلان مدلت را روی میز آرایشت آرام دهی ، دست بندت را روبروی آینه و انگشتر می خواهی چکار ؟!

کفش های چرم ِ مشکی ات را بگذاری همانجا در جاکفشی ، یک جفت دمپایی پایت کنی ، لباس ِ نخی ِ ساده ای بپوشی و چادری بر سر کنی و دل را به دریا بزنی !

اصلا می دانی چیست ؟! بعضی وقت ها باید آدم از قصد آلزایمر بگیرد ! راه خانه اش را گم کند ! هیچ شماره ای یادش نیاید ! هیچ چیز با خودش نبرد و برود آرام آرام دور از این دنیای ِ دودی !

برود یکجایی یک جنگلی ، پارکی چیزی پیدا کند و درست در یکجای خلوت بنشیند روی زمین های نم دیده ...

وقت اذانش را از روی آسمان معین کند و نمازش ، نماز ... چه نمازی شود آن نمازی که فقط به یاد ِ تو بودن درش باشد !

مهرت بشود سنگ ِ صافی که اندک زمانی پیش ز دامان خاک بیرون کشیدی و در آب جوی ِ روان از میان درختان سر به آسمان بلند کرده ، شسته ای ! قبله ات را جهت یابی کنی و چه شیرین نمازی ... 

 چه شیرین دیداری ... 

آتشی به پا کنی و سیب زمینی آتشی بخوری و بگذار آمدی خانه همه بگویند بوی دود می دهی !

جوراب هایت را در بیاوری ... 

پاهایت را آرام به آب دهی ، بگذاری هر چه بدی است درست از همانجا برود به آب ، به جا های دور ... ! آرام با همان پا ها خاک را لمس کنی ... تن ِ سرد زمین را ببویی ، ببوسی ... 

تکه چوب آتش گرفته ای برداری ، دلنوشته هایت را بر تن ِ سنگ بنویسی و به آب دهی ... 

با پروانه ها بازی کنی ، بدوی در آب روان ، به آسمان خیره شوی ... جیغ بکشی و کسی نباشد که بگوید ؛ زشته !!!

بد نیست کمی جای آدم ها عوض شود ...

آنانی که تو تا دیروز نگرانشان بودی ، حال نگرانی ات را کنند که بعید می دانم ! 

آن ها فکر می کنند تو همیشه هستی ...

همیشه ی همیشه ...

آن ها نمی دانند تو هم داری از بین می روی ... ،

داری پیر می شوی ، داری پژمرده می شوی تا آنان شاداب باشند ..

روزی خواهند فهمید که خیلی دیر است ... 

گاهی باید خودت روز ِ خودت را تبریک بگویی ! خودت به خودت ، خودت را هدیه دهی ... 

خود ِ خودت ...

برای خودت باشی ... 

ــــــــــــ

+ روز ِ ولادته خانوممونه ( سلام الله علیها ) اگه رفتین در خونشون ، عیدی گرفتین ، مارو هم از یاد نبرین ...

+ زن ، همسر تجلی ِ عشق خدا بر زمین ... 

روزتون مبارک خانوما

+ دلنوشت ( گمان نمی کنم بردن نام جایی که این متن را از آن برداشته اید ، بهای سنگینی باشد در قبال عمر و احساس نویسنده ! ) 

+ عکس : گل نرگس فروردین نود و پنج

 

 




کلمات کلیدی :

ابزار وبمستر