یک روز خوب داشته باشیم , هستی دچار سوءتفاهم می شود !
بسم الله الرحمن الرحیم
لج کرده بودم که دیگر نمی نویسم !
هرچه واژه های زیبا و جذاب , مرا وسوسه می کردند , بی توجهی می کردم !
معلوم نبود با که لج کرده ام و برای چه !
حتی نمی خواستم آمدن این ماه عزیز را تبریک بگویم ...
برایش بنویسم ...
عکاسی کنم ...
...
در ذهنم جمله می چیدم و نمی نوشتم اما امشب را خدا گوشمان را عجیب پیچاند که مجبور شدیم بنویسیم :|
روز ِ اول ماه مبارک امسال با سال های دیگر تفاوت بسیاری داشت . دیگر خیلی هامان نبودیم تا دور هم جمع شویم ...
روز اول را دعوت شدیم ...
بلند شدیم و رفتیم و حالا یک شب ما کفش لژ دار و پیراهن و شال رنگ روشن و ... پوشیدیم و خوشگل کردیم و چادر را روی صورتمان انداختیم تا کسی نبیند , آسمان بنا کرد به باریدن و در و دیوار نیز با او شروع به همکاری کردند که دست در دست هم دهیم به مهر ! گویی یکبار ما به خودمان برسیم و بخواهیم شادی کنیم , به هستی سازگار نباشد :|
دو خانم , ساعت دوازده شب و یکهو یک ماشین ِ اتومات بی کلاژی که به هیچ صراطی مستقیم نیست , لج کند و خاموش شود که خاموش شود و دریغ از یک استارت که لطف کند و بخورد :|
باتری اش هم تازه عوض شده
بنزین هم دارد :|
چه اش شده ؟! الله اعلم !
تا خواهر گرام و همسرشان که تماس گرفتیم تشریف بیاورند , نیست که ما خیلی سر در می آوریم ! گفتیم بگذار ببینیم چیزی از ماشین کم شده که اینجوری می کند یا نه :|
باتری را می شناختیم !!! همین پیشرفت خیلی خوبی بود !
سر جایش بود :/
بقیه اش را نمی شناختم :|
اضافی نبودند احیانا ؟! :/
آمدند و خب آن ها از ما قشنگ تر !
- کامپیوترش اینه ؟!
- کامپیوتر کی ؟! الان تو این شرایط تو کامپیوتر میخوای چیکار !!! :|
- نابغه ! مال ماشینو میگم
- مگه کامپیوتر داره ؟!
خب یک دختر محصل چه می فهمد ماشین چیست !!!
اسم ماشین ها را هم در حد ماشین سفید و اون ماشین مشکیه و مثل ماشین مامانم بلد است :|
خدا به دادمان رسید که زن و شوهری جوان داشتند به منزل می رفتند که ما را دیدند و فهمیدیم که کامپیوترش کدام است !!!
قرار شد تمام همت را بر آن گیریم تا ماشین از دنده ی پارک در بیاید و بشود لااقل هلش داد , کمرمان گرفت اینقدر سنگین بود !
تازه نوایغ روزگار حواسمان نبود و همانطوری هل می دادیم و می گفتیم چرا تکان نمی خورد :|
خلااااصه !
باتری به باتری هم که جواب نداد و متخصصان عزیز گمان کردند که مشکل از برقش است
- برق ماشین نگردت ! حواستو جمع کن
- نظرت چیه بری بشینی تو ماشین با این وضع اطلاعاتت :|
- نیس که شما مکانیکی ؟! :/
خلاصه اش کنیم با هر زور و زحمت رسیدم دم در خانه و از بخت بد برادر گرام در میان قصر پادشاه پنجم بودند و ساعت دوازده شب و هرچه زنگ زدیم , هیچ !
کلید هم نداریم :|
الحمدلله بالاخره بیدار شدند و در را گشودند !
دیشبش هم آسانسور برایمان بارید که مجبور شدیم با چادر و کفش لژدار ( حالا این دو شب که ما مهمان بودیم بارید ها :| البته کمی هیجان بد هم نبود :| ) و دامن بلند دو تخته چوب یک در نود را در دست گیریم و بالا ببریم آن هم سه طبقه !
دو طبقه اش چراغ نداشت :|
آن هم تنهایی !!
باور بفرمایید هرچه در توان بود انجام شد , خب اصلا شما بگویید ! جز زمین خوردن چه کار می توانستم بکنم که نکردم ! :|
خدا را شکر ماشین هم امشب زمانی خاموش شد که شیشه ها را پایین دادیم که نکند یک وقت تنها بگذاریمش از تاریکی بترسد :|
رک و راست بگویم !
خدایا
میهمانی نخواستیم :|
اگر می خواهی اینگونه رفت و آمد کنی , نکنیم بهتر است هاااا ! :|
___
+ تولد امام غریبمون هم که شد عیدی دادن , زدن شیشه ماشین خواهرمونو شکستن چک امضا شده ی محل کارشون با مبلغ بالا رو دزدیدن :| کلا ما مورد لطفیم :| همگی !
+ خدایا سوال پیش اومد گل ما رو از کجا برداشتی ؟ : )))
+ جدای شوخی , این ماه , ماه ِ خیلی ماهی است ! ما هم نتوانستیم مقاومت کنیم و ننویسیم , ماه ماهتون , مبارک :)
کنار تموم این حرفا
خدایا شکرت
الحمدلله
+ دلنوشت ( دیگه بدبختیامونو با ذکر نام گل نرگس بردارید اگه می خواید بردارید :| )
کلمات کلیدی :