سفارش تبلیغ
صبا ویژن
دانشمندان امّت من، مانند پیامبران بنی اسرائیل اند . [پیامبر خدا صلی الله علیه و آله]

یک تناقض درست مثل دختری آرام !

ارسال‌کننده : * گـــل نرگس * در : 95/4/13 11:28 عصر

بسم الله الرحمن الرحیم

 

از روی کنسول ؛ جعبه را برداشتم 

در اتاق را بستم ، خودم آرام پشت در نشستم ، با آنکه در قفل بود اما ترس آنکه فاش شود راز این دلتنگی مرا به پشت در کشاند ... 

نشستم همانجا و آرام آرام از میان جوی راه افتاده از میان چشم هایم ، در جعبه را باز می کنم .

آرزو ی هر دختری است داشتن این چنین جعبه ای که به مانند جعبه ی آرزو می مانست اما برای من ، جعبه ی مرگ بود ... 

رنگ به رنگ ، 

سفید ، سبز ، آبی ، مات ، براق ، اکلیلی ، حرارتی ، بی رنگ ، مخملی ، ... 

مقابل چشم هایم خودنمایی می کنند مادامی که شاید ده بار هم در این سن چندین ساله به سراغشان نرفته ام ...

تنها ؛ خواهرم با ذوق و اشتیاق وصف ناپذیری بی بهانه برایم لاک می خرید به امید آنکه شاید  خلوت دلتنگی های سیاهم ، بشود به رنگ ناخن های آبی رنگ ِ آسمان .. 

اینکه می گویند زندگی در دستان زن هاست ، بیراه نمی گویند !

دست هایی که ناخن هایش مرتب و یک دست بلند شده و هر روز رنگی جدید به خود می گیرد ، نفس هایش عجیب تفاوت می کند با دست هایی با ناخن های از ته کشیده شده و بی رنگ ... 

گاه با لکه های سفیدی که آنان که نمی دانند می گویند کمبود کلسیم است ! نه ... کمبود مهر را ندیده ای که در میان این سفیدی ها تجلی کرده است ؟!

و چه عجیب مو هایی که به این دست ها نوازش می شوند .. 

غوغای دلتنگی ... 

 

عجیب است که تعداد کمتری از آنچه انتظار داشتم خشک شده بودند ...

دست هایم می لرزند ...

اشک هایم می چکند ...

سرد ِ سردم .. 

به راستی لاک های رنگارنگ تا این حد وحشتناک هستند ؟!

اشک ها تند تر می آیند ، گویی می خواهند ببیند آخر این داستان غمگین ترسناک ، چه می شود !

چه شود وقتی که غمی ترسناک غالب شود بر ترسی غمناک ... 

رنگ ها را یکی یکی بر می دارم ...

نگاهی با دقت و ظرافت ... 

اشک وار ...

 

با وسواس شبرنگشان را انتخاب می کنم تا شاید رنگی شود این واژه هایی که بر سرشان دست می کشم ! پنج واژه ی مرگ ... زندگی !

ناخن اول را که می زنم ، دوام نمی آورم ...

پاکش می کنم ... 

سبز می زنم ، مات ِ مات ... باز هم به ناخن سوم نرسیده ، تمام شد ...

زرد هم همینطور ، 

سفید حتی ... 

رنگ ِ خود ناخن هایم برداشتم 

صورتی ِ مرده ... !

برس را روی اولین ناخنم کشیدم ..

دستم می لرزد ؛

هیچ گاه ، هیچ گاه تمیز نمی توانم لاک بزنم ....

چون دل که بلرزد ، دست نیز عقب می کشد .. 

ناخن چهارم را که برس کشیدم ؛

...

های های گریه بلند شد ...

برس را تا بند دوم انگشتم کشیدم

بی اختیار بود ... 

گریه می کردم و بی اختیار ، با غم خاصی تا بالا برس را می کشیدم

گویی دختر دو ساله ای که نمی داند لاک چیست دارد با آن بازی می کند ... 

برای مهمان ها عادی بود این حالت های عجیب ِ مرده ای که راه می رفت !

اما برای من ؛ گرمای یک آغوش ، عجیب غیر عادی ...

که عادت کرده ایم در تنهایی خودمان جان دهیم ... 

دیگر فکر دیگران برایم مهم نیست

که آنان فکر نمی کنند !

تنها بدون فکر ، حکم صادر می کنند ...

در حالی که قضاوت لایقشان نیست ...

و حالا که این دست ها روی سر این واژه ها می کوبند ،‌ میبینم که چه محکم و با حرص ناخن هایم را پاک کردم و لاک کشیدم ...

ظرافتی خشن ...

لطافتی غمناک ...

عشقی سرشار از نفرت ...

ناخن هایی زبر و خشک در دست هایی دخترانه !

زندگی جز تناقضی ترسناک نیست ...

همین !

ــ

+ در اینکه نوشتم تا آرام گیرم شکی نیست ... بردن نام نویسنده ( گل نرگس ) بهای زیادی نیست در قبال عمر و احساس و اشکی که صرف این واژه ها شده ! استفاده فقط با ذکر نام گل نرگس ...

+ عکس از گل نرگس برندارید لطفا ! 

گر حرف دلتان بود صلواتی برای ظهور و صلواتی برای سلامتی نایب به حق آقا جانمان ( عج ) و صلواتی برای پیروزی و حفظ سپاه شیعه و اسلام و صلواتی برای تمام مادر ها و پدر ها و در انتها صلواتی برای حاجت حقیر عنایت کنید . 




کلمات کلیدی :

ابزار وبمستر