نفرین نامه
بسم الله الرحمن الرحیم
اولش فکر کردم بعد از این مدت طولانی قلم دست نگرفتن , شروع کنم امروز با این اعصاب داغون یه تومار نوشتن از اهمیت خیلی چیزا و از این جور چیزایی که هممون موقع حرف یه پا واعظیم برا خودمون اما وقت عمل ... ؟!
بعدش دیدم نه ! نمیشه اینجوری ؛
تموم حرفم رو جمع کنم تو یه چند جمله اونم در قالب یه راه حل برای اون هایی که می خوان انتقام بگیرن از کسی که در حقشون خون کرده ! اگر همچین فردی رو در اطرافتون دارید که حکم قاتل پدر که هیچ , قاتل کل خانواده و خاندان رو داره و می خواید عذابی بالاتر از هشتصد ضربه شلاق و بعدش هم بلافاصله خفگی در اتاق گاز و بعدشم هفتاد و هشت بار اعدام و سه بار غرق شدگی و تیکه تیکه شدن جسد و بعد هم آتیش زدن جنازش و خاکسترشو بر باد دادن , باشه این رو با تمام وجود از خدا بخواید که کارش به سیستم اداری بیوفته !
کشور های دیگه رو تا حالا در بطن سیستم اداریش نبودم بتونم بگم اما همین که سیستم اداری ایران رو اون هم تازه چشمه ایش رو در چندین بار مشاهده کردم برای هفت میلیارد پشتم بسه ! انسان عمیقا احساس می کنه باید به غار نشینی پناه ببره ...
از اونجاییم که آواز دهل از دور خوشه , نظری در خصوص سیستم اداری آمریکا و آفریقا و کشور های این وری و اون وری ندارم !
این چشمه هایی که ما دیدیم بس جوشان و درخشان بودند که ما رو آب با خودش برد !
میدونم عمل نمی کنیم و عمل که هیچ ! خیلی ها حتی زحمت کامل خوندن رو هم به خودشون نمی دن و علاوه بر این اونایی که باید هم نمی خوننش اما لااقل برای جلوگیری از سکته ی قلبی و مغزی , ناقص و کامل با هم که شده باید بنویسم لااقل کمی آرووم بگیرم بتونم برم در ادامه ی بطن سیستم اداری بلکه این کار ما هم حل بشه ... !
از چشمه ی اول شروع می کنم که یهو شوک وارد نشه ! حالا تا شروع کنم شما فرض کنید پنج روزه که تلفن ندارید و از همون ساعت های اول بی تلفنی که تماس می گرفتید با مخابرات همه اش می گفتند که هفتاد و دو ساعت به دلیل عملیات کابل برگردان قطع می باشد در صورت عدم رفع خرابی در طی مدت مقرر لطفا اطلاع دهید :| ! و این رو هم تواما فرض کنید که اینجا یک آپارتمان و تنها واحدی که انگاری خطشو گرفتن با وسواس جدا کردن که برش گردونن , خط این واحد بخت برگشته بوده و این رو هم در گوشه ی ذهنتون داشته باشید که از همون ثانیه های اول تا همین الان که صد و بیست ساعت ناقابل که اصلا ارزشی نداره ( ! ) گذشته , قرار بوده در هفتاد و دو ساعت آینده ( ! ) این نقص بر طرف بشه و از اون جایی که طبق قانون سوم نیوتن زمانی که یه چیزی خراب بشه , مرگ و زندگیت گیر همون میوفته فلذا در این مدت فکر کنم رییس جمهور آمریکا هم شخصا تماس گرفته بود و چون تلفن قطع شده بود , از دعوت من برای شام و مذاکره ، منصرف شده بودند ! :|
امروز ؛ عزم رو جزم کردم و وقتی رسیدم خونه بلافاصله شروع کردم به گوشی موبایل دست گرفتن و شماره ی مرکز مخابرات رو گرفتن از صد و هجده که انگار خود اپراتور کارش به سیستم اداری افتاده بود فلذا داشتن از عصبانیت و حرص , من رو تیکه تیکه می کردن که به قصد شام بزنن سر نیزه و میل کنن !!! به جان خودم فقط شماره مرکز مخابرات خواستم , نه فحش دادم , نه تهدید کردم , نه زدم طرفو ! آخه اینقدر ضعف اعصاب ! واسه ی خودشون خوب نبود خب ! قطعا تا همین حالا که من نشستم و از ترس سکته , دارم تایپ می کنم که آرووم بشم , ایشون سکته ی سی و هفتم رو هم رد کردن !
شماره رو گرفتیم و شاد و خوشحال و خندان , زنگ زدیم ؛ دفعه ی صد و نوزدهم بود گمونم که مجددا داشتم شماره رو می گرفتم که در کمال ناباوری برداشتن گوشیو ! من اصلا تصور همچین سرعت عمل بالایی رو نداشتم و از اونجایی که هی دور و برمون مثبت , مثبت , مثبت می کنن , سعی می کردم از اون اول صبح همش دید خوب داشته باشم ! مثلا همین کله ی سحری که ماشین دیر کرد و نیم ساعت یه بند داشتم مثل یو یو می رفتم و میومدم :| ! بعدش هم تو ماشین به اطراف نگاه می کردم و به همه لبخند می زدم که ملت یه جوری خون جلو چشماشونو گرفته بود که انگار من مقصرم شش صبحه و بیدارن ! همچین می گفتن چته نیشت بازه فکر کردم الان وسط یه مراسم ختمم که کل خاندان در جا با اره برقی تیکه تیکه شدن و به قتل رسیدن و اون وقت من با یه رژ بیست و چهار ساعته , رنگ اون دویست و شش قرمزه که آدم چشم درد می گیره بهش نگاه کنه , دو طرف لبامو انداختم پشت گوشام و سیصد و بیست تا دندونمو ریختم بیرون که هیچ , دارم قهقهه می زنم :| خداوکیلی گلادیاتور ها مهربون ترن ! از صبح مثبت ما بگذریم , داشتم از برداشتن تلفن می گفتم ! اپراتور اول خوب بودن , یه شماره دادن و من هم که خوشحال از تحولی که در سیستم اداری ایجاد شده , تند تند دارم شماره می گیرم ! همین طور در خوشحالی بودم که زمانی به خودم آمدم که نزدیک اذان ظهره و من تا الان دویست و سی و هفت تا شماره ی مختلف گرفتم و حالا هم یکی دیگه یه شماره بهم داده و القصه ! یه نیم ساعت که واسه ی ناهار و نماز نگه داشته بودم و از بعدش تا ساعت دو از شماره ی آبدارچی گرفته تا معاونت و دبیرخونه و ریاست من رو پاس دادن و پاس گرفتن ! ریاست محترم مکرم معزز که از همه داغان تر و بدتر و ویران تر :| موقع جواب دادن و یهو وسط حرفم قطع کردن اون مثلا خانوم منشی که البته بی تقصیرم بودن , بدبخت بی اعصاب :| ! داشتم فکر می کردم چقدر شعور و شخصیت یه راننده تاکسی به ظاهر پایین از بعضیا بیشتره ! حالا میخوان به خودشون بگیرن و ناراحت بشن , میخوان بخندن ! خلاصه اش کنم حداقل یه ذره از اون نجومیو که تو فیشای حقوقیتون استفاده می کنین , استفاده کنین و یه تلسکوپ بردارین بلکم با این فاصله ای که بعضیاتون از مردم دارید , بتونید مشکلاتشونو ببینید که گاهی واقعا فرا تر از یه خط تلفن و یه خونه و یه اعدام بی گناه و غیرس !
دیگه تصمیم گرفته بودم جای صدای ملایم و مهربون و سلام روزتون بخیر و خسته نباشید و قربونت برم و فدات بشم و از این انرژی الکی مثبتا , یه ذره آرووم نشینم که دیگه خیلی داشت به کارمندان محترم مکرم خوش می گذشت و خداوکیلی انصاف نبود بزارم نونشون حلال نشده از گلوشون پایین بره ! حیف نیست اینقدر هلو برو تو گلو ! لااقل چهار تا فحش و لعنت بدن به ما که وسط عیش و نوششون مزاحم شدیم ! گوشیو که برداشتن بعد از یه سلام خیلی خشک و خالی , شروع کردم به گفتن تعداد دفعاتی که این جمله رو که پنج روزه تلفن قطعه و اینا رو براشون شمردن ! باز پاسم دادن اما این بار نه تو اون اداره که جایی نبود که اونجا تماس نگرفته باشم , بلکه منو همچین شوت کردن شونصد کیلومتر اون طرف تر تو یه اداره ی دیگه که انصافا اون دو تا آقایی که جوابمو دادن فوق العاده برخوردشون خوب بود ... ان شاءالله خدا براشون بسازه که ما رو نسوزوندن !
شماره ی اداره ی اصلیو دادن و زنگ زدیم و با اینکه دبیرخونه بود اما بخاطر شدت سردرگمی که ایجاد کرده بودن , خودشون شماره رو گرفتن تا پیگیری کنن , جا داره از مسئول محترم دبیرخونه یه عذرخواهی ویژه بکنم اگر تندی و نا آرامی بوده ! البته این رو هم باید گوشزد کرد که اگر مسئولین محترم سازمان بهداشت , قصد دارن تا آمار سکته و فلج و ام اس و کلا درد و ورم و مرض رو پایین بیارن , بهتره تمامی کارمندان رو موظف به گذروندن دوره ی کمک های اولیه در کنار دوره ای که سال هاست اجباره برای کارمندان به نام چگونه حرص طرف مقابل را در آورده , او را ناقص کنیم و بی خیال و بی ادب و ... ؟! باشیم , بکنن ! این قسمتی از چشمه ی اول بود , اون هم به اختصار !
کمی اون طرف تر ؛ چشمه ی دوم !
شب باروونی , یه باروون تند و یه رعد و برقی که گمونم بیست سی نفر رو خشک کرده بود درجا ! داشتم با خواهرم تو ماشین می رفتم یهو چشمم رفت سمت یه چیزی و بی اختیار پرسیدم اون چیه !؟!
یه کابل برق قطع شده از بالای یه مرکز خرید بزرگ تهران که قطر کابل از گردن من بیشتر بود هی داشت می خورد به دیوار و سنگ و آب و اتصالی کرده بود و هی جرقه های برزگی می زد که می ریخت رو پیاده رو و ملت هم اگه سلفی نمی گرفتن لااقل فیلم بود , من و پودر شدگی , یهویی ! :| اصولا اوایل توجیه نبودم که اینجا کجاست فلذا حس مسئولیت شدیدی داشتم و شاکیم می شدم که پیگیری نمی کنن اما الان حس مسئولیته به اون شدت هست اما اون شدت ورم کردگی ِ رگ گردن یکی دو درصد کمتر شده :| ! بلافاصله زنگ زدیم آتش نشانی :
_ به ما چه مگه ما شهرداری ایم :| ؟!
و حالا صد و سی و هفت !
_ زنگ بزن پلیس :| :/
و حالا پلیس :
_ زنگ بزن صد و بیست و پنج :|
گرچه عده ای هشدار پودر شدگی رو به ادارات در خواب ناز داده بودند اما ... ؟!
انصافا هم دلم می خواست فقط برم فرداش , کنار دوربین گزارش ویژه و همون دوربین دو متری رو از پهنا بکنم تو چشم ِ اون فردی که میگه : علت حادثه هنوز مشخص نشده !
چشمه ی سوم هم که گمونم به اینجا نگنجه :|
این ها چشمه هایی بودند که من شخصا درشون دخیل بودم و نه نقل قول ! الباقی که دیگران رو هوالباقی کرده بود بماند !
امیدوارم روزی باشه که بنویسیم از اصلاح شدن این " وظئیط " ( دقیقا وضعیتی به همین داغانی ! )
این بود انشای من :|
پایان که نداره چون این قصه سر دراز داره اما
پایان !
البته این رو هم باید بگم خدمت اون هایی که منتظرند چیزی منتشر بشه و کپی کنند
استفاده با ذکر نام گل نرگس
کلمات کلیدی :