اذا وقعت الواقعه
هو الرحمن الرحیم
روزی که خدا زمین و آسمان را ؛ تمام جهان را آفرید تمام آن " سته ایام " را مشغول بود ...
تمام آن سته ایام را راز خلقت می نوشت ؛ بر تار و پود ...
و تو چه می دانی چادر چیست ؟!
که خدا امین تر از زهرایی ( سلام الله علیها ) برایش نیافت ...
که به برکت اوست که کعبه , وادی ِ ایمن شده است
مگر ندیدی کعبه را چادر کشیدند ...
که دست هایی تبرک شوند بر جای قدم های خدا ...
این کعبه خودش روضه ی مشهود است ...
این کعبه خودش حرف ها دارد ..
که گر من وادی ِ ایمن شدم بر آن بود که آن شب و سیلی و خاک و چادر ........
شما چادر ز سر کعبه ی عالم کشیدید ..
که قبله ی علی ( علیه السلام ) بسوی او کج بود
که خدا تجلی می کرد میان چشم های او ...
که باران ,
که باران , چتر می گرفت بر سرش و بعد اشک می ریخت ...
که باد به او می رسید ؛ نسیم می شد ...
احتیاط می کرد ؛
آرام رد می شد ...
دست بر سینه , سلامی می کرد ...
که موج ها صبح را تا شام بر شکر خالقی سجده می کردند که زهرا ؛ آفریده بود ...
و حال
در سوگ او بر سر می کوبند ...
که در سبحان الله برگ ها , فاطمه ای ایستاده بود ...
نزد من می آیید ؛ سپید پوشید ...
بر خود حرام کنید به اشک انداختن کائنات را ...
که چادر سیاه ؛
حرف ها دارد ...
راستی ؟!
قرآن مگر نمی دانستید ؟!
قرآن مگر نخوانده بودید .... ؟!
ایمانش دارید ؟!
" لا یمسه الا المطهرون " ِتان چه شد ؟!
مگر در قرآن نبود ...
غسل زیارت کرده بودید که دست دراز کردید بر چادری میان کوچه ؟!
که سکوت در تمام عالم پیچید
که " اذا وقعت الواقعه "
که " رجت الارض رجا "
که زمین لرزید
" افبهذا الحدیث انتم مدهنون ؟! "
که دستی دراز شد بر کتاب مکنون !
که جای سیلی کبود شد ...
که آدم شرم کرد ...
که آدم شرم کرد بر سجده ی روز ازل ...
که زمان ایستاده بود ...
نفس نفس می زد
" اذا بلغت الحقلوم "
جانی رسیده بود به لب
تاب نداشت
بیرون نیامد ...
روضه ی عطش می خواندند ...
رخصت طلبید ...
عباس ( علیه السلام ) بابایی بود ...
دست هایش را داد
که آن روز
آسمانی را دست بسته بردند ...
گر تو بی کفنی ...
چادری دارد کفن زهرا ( سلام الله علیها ) می شود ...
" و انتم حینئذ تنظرون ؟! "
اذانی بخوانید در گوش عالم ...
که زهرایی ( سلام الله علیها ) بی تابی پدر می کند ...
آرام
آرام بگویید اشهد ان علی ولی الله را ...
که عرش خدا به لرزه افتاد ...
آهای !
آسمان !
چه شد فرو ریختنت ...
سکوت کرده ای ؟!
خدایا ؛
تویی که اقرب بودی ...
چه کشیدی آن روز ... ؟!
و یا صاحب الزمان ..
چه دردی می کشید
آن هنگام که
این روز ها
فراوان تکرار می شود ؛
قصه ی این چادر کشیدن ها ...
العجل ...
العجل ...
العجل ...
___
#س_شیرین_فرد
کلمات کلیدی :