بهانه ...
بسم الله الرحمن الرحیم
حدود چهار ساعت دیگر ، دقیقا می شود چهل هشت ساعت ... دقیقا می شود چهل و هشت ساعت ، بی وقفه بیداری و تلاش که در این بین حدود یک ساعت و نیمش فقط به خواب گذشت ...
چهل هشت ساعتی که با یک ساعت و نیم خواب که آن هم از چهار و نیم صبح تا شش صبح سر شد ...
چهل و هشت ساعت طاقت فرسا
چهل و هشت ساعتی که هر دقیقه اش اضطراب بود ، هر ثانیه اش ، ترس ثانیه ی بعد بود ...
چهل و هشت ساعتی که هنوز ادامه دارد ،
چهل و نه ...
پنجاه ...
این ثانیه ثانیه های ترس و اضطراب
در توالی تلاش های بی وقفه عبور می کنند
و ناگاه
چشم باز میکنی ...
چهل و هشت ساعت تو ، حالا شده است چهل و هشت سال و تو مانده ای و طاقتی که دیگر در بدن نمانده ...
مدت ها بیدار بوده ای ...
مدت ها جنگیده ای
مدت ها از آرامش دور بوده ای
و حالا
چه شوق وصف ناپذیری است ، خوابیدنی به امتداد تمام این سال ها ...
ـــ
#چرت_نویس
#س_شیرین_فرد
+ چهل و هشت ساعته که بیدارم ... با یک ساعت و نیم خواب ، اما خوابم نمیاد ، خسته نیستم ... گنگم ... منگم ... این مدت همه اش بیرون از محیط سکنا و آرامش گذشت ...
احساس می کنم
رعشه ای نا آشنا
در تمام واژه هام
پیداست !
شاید این نوشته
بهانه ای بود
برای کمی غر زدن
از این برزخ بینابین که در درش افتادم ... !
نه شور خواب ، نه شوق بیداری ...
و حس کردن ثانیه های بیداری .. !
کلمات کلیدی :