افتاده به جانم
بسم الله الرحمن الرحیم
افتاده به جانم ...
افتاده به جانم درست مثل بغض سنگینی که مدت هاست بر دوشم سنگینی می کند و به هر سو کوله پشتی ام شده ...
کوله پشتی ام استاندارد نیست ... وزنش زیاد است ... بقدر تمام این سال ها در جانش ریخته و ریخته و ریخته و حالا ، آنقدری سنگین شده که نمی شود بلندش کرد ...
باید کشید ... باید کشید ...
باید او را کشید ...
باید از او کشید ...
باید درست مثل وزنه ای آویخته به پا روی زمین رد همراهی اش را نظاره کرد ،
باید میل وصلش به زمین را درست در لب پرتگاه زمین ، به تنهایی با جانی نحیف ، روی دست های آویزان به تنها شاخه ی امید ، رو به بالا کشید ...
افتاده به جانم ...
یک میل عجیب تمام شدگی ...
عمیق ...
شدید ...
درست مثل خواب شیرین ٍیک صبح دلتنگ بهاری ...
ــــ
#س_شیرین_فرد
کلمات کلیدی :