میخوام هنوزم همونقدر دوستت داشته باشم
بسم الله الرحمن الرحیم ...
برای آدما درکش سخته ،
خیلی سخته ...
اینکه تو یهو وسط قه قهه هات ، اشک روی گونه هات میچکه یا اینکه چند ثانیه بعد از یه بگو بخند طولانی میری یه گوشه و میری تو لک خودت ...
درکش سخته و از اون جهت که نمی فهمننش اسمشو میزارن جنون ... !
یه ذره که سوادشون بالاتر بره ! اسمش میشه دو قطبی ؛
یه اختلال ..
افسردگی - شیدایی ...
میدونی ؟! اونقدری یکنواختی این زندگی خاکستری رنگ رو تو گوش همدیگه خوندیم که باورمون شده ، احساسات روی هیچ کدوم از مدار های زندگی روباتی امروز نمی تونه بشینه و ما فقط آهن پاره هایی هستیم که نیاز داریم به روغن هر روز زانو هامون تا راحت حرکت کنن !
زندگی خاکستری رنگه ، میتونه سیاه بشه ، میتونه سفید ... نه سفید سفید ٍ و نه سیاه سیاه ...
کسی که بخواد آدم بودنشو فریاد بزنه و داد بزنه که من هنوز قلبم رو در نیاوردم تا جاش مدار بکارم ، میشه یه آدم با اختلال ...
همیشه همین بوده ... سالم ها رو بیمار ها ، بیمار دیدند ...
می دونی ؟!
از نظر من اینکه وسط همون بگو بخند طولانیت با کسی که مدت هاست کنارشی و دوستش داری ، یاد حرفهاش وسط اون روز تلخ زمستونی میوفتی و همون چهره ی شاد الانش میاد تو سرت که اون روز گوشه ی مانتوت رو کشید روبروی آینه و چی بهت گفت ... ، برای یه لحظه ازش متنفر میشی ... میری تو خودت .. که اگه نری تو خودت ، خیلی بی تفاوتی ... ، یه واکنش کاملا طبیعیه ... واکنشی که علم هم اثباتش کرده ، عمل و عکس العمل ... یه اعنکاس دفاعی سریع که باعث میشه عقب بکشی خودت رو درست وسط همون روز زمستونی ...
حتی قانونی به اسمش هست ، سومین قانون نیوتن ... سومین و آخرین قانونش ... !
بزا یه ذره راحت تر بهت بگم ...
در رو باز می کنه و میاد تو و تو میپری بری گونش رو ببوسی و در آغوشش بگیری تا خستگی تمام اون روز کاری از تنش دربیاد ، همه چی خیلی خوبه اما وقتی که اون دستشو به نشونه ی محبت و تشکر رو صورتت می کشه ؛
بی اختیار صورتت رو عقب می کشی ...
این دستا هنوز گرماشون همونقدره که اون روز گونت رو سرخ کردند ...
خودت رو عقب می کشی ، صورتت می سوزه از گرماشون و میره عقب ... می ترسه ... یه ترس عمیق ، یه خاطره ی تلخ ...
این اسمش افسردگی شیدایی نیست ، این اسمش می خوام فراموش کنم و نمی تونمه !
ـــ
#س_شیرین_فرد
صلواتی عنایت می کنید ؟
کلمات کلیدی :