سفارش تبلیغ
صبا ویژن
از حکمت [مرد مؤمن]، شناخت خویشتن است . [امام علی علیه السلام]

خدایا ... رحمی کن !

ارسال‌کننده : * گـــل نرگس * در : 96/3/30 11:35 عصر

بسم الله الرحمن الرحیم

 

 

نشسته بودم روی تخت و هی بستنی را تا نزدیکی های لوزالمعده ام  می کردم داخل و با تماس دادنش به دیواره های لوله ی گوارشم می کشیدمش بیرون و عشقی می کردم با طعم شکلاتی اش که صدای خر خر های برادرم که کنارم روی تخت خوابش برده بود ، توجه آسکاریس وجودیم را به خود جلب کرد ! کرم است دیگر آرام و قرار ندارد فلذا بر آن شدیم تا همان بستنی لیسی خیس را در دهان بازش بکنیم در حالیکه خواب است ! گرچه عقل هشدار می داد عاقبت یا کبود می شوی یا عکس برگردان روی دیوار اما لذت آزار برادر کوچکتر طعم دیگری داشت که قابل چشم پوشی نبود و به پرت شدن از بالای برج میلاد نیز می ارزید حتی :|‌ !

آرام آرام آمدم که خم شوم که سایه ی کسی توجهم را جلب کرد ... سایه از نزدیکی در نیمه باز قابل مشاهده بود و داشت نزدیک می شد در حالی که ایمان داشتم در خانه تنهاییم و فقط ما هستیم و همین ... قلبم آرام آرام ، تند تند شروع به زدن کرد ، نفس هایم به طرز عجیبی سرعت گرفتند ، خودم را عقب کشیده بودم و حالا می خواستم سرم را دزدکی بیرون بکشم تا ببینم چه کسی است ... دو سه باری که آمدم سرم را نزدیک در کنم ، او همزمان با من نزدیک می شد ... ترس عجیبی بر سکوت خوفبار اتاق حاکم بود ، هر از چندگاهی یک خرناسه ی برادرم مرا می پراند ... رفتارش عجیب بود ، گویی می دانست رفتار و حرکات مرا ... 
عینکم را در آوردم و از روی تخت بلند شدم تا بروم بیرون و ببینم در راهروی منتهی به اتاق چه کسی است که ده دقیقه ای می شود دارد رفتار مرا زیر نظر می گیرد تا وارد اتاق شود ، به مجرد آنکه از روی تخت بلند شدم ، سایه نزدیکتر شد ... خیلی نزدیک .. دنبالش کردم ... آمد درست تا زیر پایم اما کسی همراهش نبود :| سایه درست زیر من افتاده بود و اگر یک درصد ، فقط یک درصد شک داشتم که امتحانات روی من اثری نداشته ، الان یقین حاصل شد که فشار وارده خیلی بیشتر از اثر تدریجی بوده فلذا به یکباره مغز تعطیل کرده و رفته :|  

خدایا خودت باقیشو ختم به خیر کن :| !

 

 

ـــــ

#س_شیرین_فرد

الان باید به این حالم گریه کنم یا بخندم :| ؟!
شاید جواب کرمینگیم رو خدا داده :| !

 




کلمات کلیدی :

ابزار وبمستر