سفارش تبلیغ
صبا ویژن
در دگرگونى روزگار گوهر مردان است پدیدار . [نهج البلاغه]

اینجا کسی نیست که چشم هایم برایش مهم باشد !؟

ارسال‌کننده : * گـــل نرگس * در : 97/1/19 11:38 عصر

بسم الله الرحمن الرحیم

 

 

دوازده تا پانزده مرتبه در دقیقه ... یک ضرب و تقسیم ساده نشان می دهد که بیش از ده هزار بار در تمام طول این بیست و چهار ساعت لعنتی ، پلک می زنیم ... امروز می شود سه روز ! دقیقا سه روز که خون مردگی زیر چشمم ثانیه به ثانیه بیشتر و بیشتر می شود ،جالب است ! خون هم فهمیده این رگ ها ارزش جریان ندارند ، نشسته گوشه ای و مرده ... !  سه روزی که عین ده هزار بارش جان می دهم ... مگر یک پلک چقدر وزن دارد ؟! چقدر عصب در همین چند سانتی متر مربع جای می گیرند ، چقدر پتانسیل درد دارد اصلا مگر یک ضرب پلک چقدر فشار می آورد ؟!  یا یک پلک تا چه حد توان ورم کردن دارد !؟!

از امروز صبح چشم چپم نیمه باز مانده ، از امروز صبح دردش امان بریده . از امروز صبح خون مردگی اش رسیده تا به نزدیکی گونه ام ، از امروز صبح تار میبینم ، از امروز صبح ... .

دردش ، دردی نیست ! تاری دیدش ، هرچقدر کلافه کننده اما مهم نیست ! سردردی که باعثش شده نیز هم ... ! کبودی اش هم با یک کاور ضد آفتاب رنگدانه دار پانصد و بیست هزار تومانی و عینک دودی تیره ی بزرگی که نصف صورتم را بپوشاند هر روز صبح حل می شود ! اما درد ، درد ندیدن هاست ... ! درد این است که پدرم سه روز است نپرسیده نازک گلش چه شده ؟! سه روز است مادرم چشم هایم را دقیق ندیده ... درشان زندگی نکرده ... ! درد آن است که کسی نبود که در تمام این سه روز بگوید ، ساجده ... ! درد ، درد تنهایی است ... درد ، درد اشک ریختن هاست ... درد ، درد چشم نیست ... درد ندیدن هاست ... اصلا درد ، درد فهمیدن هاست ... سه روزی که چشم های تو ، مهم ترین عضو بدن یک دختر ، دریچه ی جان و عامل دنیا را ندیده اند ، پس عمری است خودت را هم به زور در دیدشان گنجانده ای ! 

تراژدی هر روز ، تکرار می شود ... می رسم به خانه ، آرام آرام دست هایم را تر می کنم و با احتیاط دردناکی کف را سوی چشم هایم می برم ... رنگدانه ها آرام آرام سر می خورند ، آرام آرام تناژ قرمز و بنفش ملایمی سلام می کند ... چشم هایم به چشم هایش در آینه دوخته می شود ... خوبی دختر ؟!

 

ــــ

+‌برزخ ... ! راستی ! دهخدا حال این روز های مرا دیده بود ؟! 

+ جان دادنی که حتی نوشتن هم دوایش نیست گویی همان احتضاری است که آرام آرام دارد طعم ملک الموت را به جانت می چشاند ! 

+ امروز دلم رو زدم به دریا ، عینکم رو برداشت و صاف زل زدم تو چشم هاشون ... درد ندیدنش حتی با تقلب ، قلبم رو فشرد  ! 

#س_شیرین_فرد

 

اینجا کسی نیست که چشم هایم برایش مهم باشد !؟ 

یکجور هایی هل من ناصر است ! که نجاتم دهد از این گرداب درد ، از این تنگ بلا ... ! شاید هم یکجور هایی طلب دلگرمی است ... یا یک جمله ی خبری ! که نمی خواهم باورش کنم ! 

 




کلمات کلیدی :

ابزار وبمستر