دلش آرام شد ....
بسم الله الرحمن الرحیم
کلید را در قفل می اندازد ، می چرخاند و می چرخاند و می چرخاند . به گردش آخر که می رسد ، دست هایش نای چرخیدن ندارند ... ! تمام توانش را می ریزد در دست هایش ، می چرخاند ... محکم ... درد شدیدی در انگشتانش فوران می کند . مثل تمام دقائق قبل ، زانوانش می لرزند ، دست هایش به رعشه افتاده اند . کسی خانه نیست ... دودستی سعی می کند ... هوا سرد است ، می بارد ... درد استخوان سوز تا عمق جان می رود ، خوبی بارشش این است که لااقل تنها نیست ! فشار می دهد ، صدای باز شدن زبانه می آید و در باز می شود . دیگر دست هایش از درد و سرما بی حسند اما هرچه سعی می کند تکانشان دهد ، تمام اراده اش برای بالا بردن دست ها ، می شود لرزش ! یک لرزش عمیق بی انتها تا عمق جان ... !
دخترک دلش یک آغوش گرم می خواهد . یک آغوشی که بکشدش در خودش و غرق شود در آن ... یک آغوشی که تا انتهای بی نهایت او را در بر بگیرد و رهایش نکند . دخترک یک شانه می خواهد ، یک شانه در آغوشی گرم که بشود تکیه گاه تمام این بی خوابی های اخیر ، بی تابی ها ... که بشود پناه تمام این بی پناهی ها ، اشک های شبانه و خنده های روزانه ...
دست بر دیوار می گذارد ، مدد میطلبد ز در و دیوار ، کیفش به زمین می کشد و خودش به زحمت ، پله ها را بالا می آید ... می لرزد ...
دخترک دلش یک آغوش گرم می خواهد که تمام سرمای این مدت را از جانش به در کند . دخترک ، دلش ، دستی بر پریشانی تمام این سال های موهایش را می خواهد ... دخترک دلش لالایی می خواهد ، دلش خواب می خواهد ...
آرام آرام باد ، دخترک را در آغوش می کشد . دست هایش را می برد تا روی مو های پریشانش ، دست می کشد ... نسیم او را در آغوش خود غرق می کند ؛ دخترک ، می پرد ... !
ـــــــ
#س_شیرین_فرد
کلمات کلیدی :