نا تمام ؟! شروع نشده بود که !
بسم الله الرحمن الرحیم
یک زمان هایی ، منظورم زمان های دور است ... خیلی دور ، آنقدر دور که حتی خودم هم درست به خاطرشان ندارم ! درست در همان گذشته های دور ، دختری بودم با آرزو های بزرگ ... خیلی بزرگ ... ! دختری که یک کوله پشتی به کمرش بود و در آن پر بود از اراده ، همت ، پشتکار و تلاش ... دختری که با همان یک کوله شناخته شده بود ! گاه به او می خندیدند و گاه نه ... کوله ی امید ...
+ نمیتونم تمومش کنم ! نه اینکه نخوام ... نمیتونم این متن رو تموم کنم ... ! نه حالم اجازه میده نه بالم ... خیلی وقته که وبم خاک خورده ! درست میگن ما آدما ده برابر اون چیزی که با بقیه حرف میزنیم تو دلمون با خودمون حرف میزنیم ... انگار نه انگار که مدت هاست درگیر یه جنجال درونیم ... ده برابر ؟! شاید صد برابر !
کلمات کلیدی :