دختری هم آهنگ درد
بسم الله الرحمن الرحیم
روی تختم نشسته بودم ، چانه ام را یک دست تکیه گاه بود و دست دیگرم بروی صفحه ی پر نور گوشی چند اینچی مقابلم حرکت می کرد . تک به تک کانال هایم را باز نکرده می بستم ... ! گروه هایم را ، پبج هایی را که فالو داشتم ... کانال های مختلف ، گروه های مختلف ، پیج های گوناگون ، همه شان بدون استثنا یک کلمه را فریاد می زدند : دختر !
گاه با موچ غلیظی از آرایه ها و گاه به سادگی و صمیمیت یک فنجان چای بعد از ظهر ، کم کم دست هایم می لرزیدند ، کم کم باران شروع به باریدن کرد ... کم کم ذهنم شد پر از سوال ، سوال های بی جواب ! من بی دفاع نشسته بودم و منتظر اذان بودم ، که بگوید و من در سجده ی آخر نمازم به خواب روم ... که زودتر فرار کنم از این تا صبح های لعنتی .. من بی دفاع بودم ، من زخمی بودم ، من خسته بودم ... انصاف نبود ... من یک نفر بودم ! من یک تنه ایستاده بودم به هجمه ی عظیم کسانی که همه یکصدا یک چیز را دست و جیغ می زدند ، یک چیز را کِل می کشیدند ، یک چیز را نُقل می کردند ، دختر ...
دفتر های ذهنم را ورق زدم ، امسال ، پارسال ، سال قبلش ، سال های قبل تر ... می گشتم دنبال یک نشان ، فقط یک نشان که کسی ، کسی مرا دیده باشد ... که لطافت تن زخمی مردانه جنگیده ام را فراموش نکرده باشند ، که آرامم کند که ...
این روز ها ، حتی خدا هم ساجده را فراموش کرده ...
ــــ
+ نمیتوانستم بنویسم ، دیگر نمی توانستم ! بعد از سال ها حالا باید بروی !؟ حالا که عادت کرده بود که آرامم کنی ؟! حالا باید آبم کنی ؟!
+ ....
#س_شیرین_فرد
کلمات کلیدی :