نبودن مرا هم تو گردن گرفته ای ...
بسم الله الرحمن الرحیم
مثل ماه شب چهارده درست وقتی قرص کامل ز پشت پرده ی سیاه شب ، بیرون می کند تا ز بلندای آسمان خبر گیرد ، دلداده ی بی وفای خویش را ، نظر می کنی ...
صبرت نیست و چون مه بی رحم نیستی تا هر سی روز ، یک بار رو نمایان کنی و آسمان به سور دیدار تو ، چراغ ماهتاب آزین بندد و آب روی آب ، قد بلند کند ، مد کند تا دستش به آسمان برسد و هر بار قدقامت عشق آب را به جزری عمیق ، زمین زنی ...
نه ...
تو ماه نیستی که مه ز دست تو عشق ، تکلیف کرد و مه شد . تو ماه نیستی ، هور هم نیستی ، آب نیستی ، تو ای دلیل ماه شدن ماه ، دلیل هور شدن هور ، دلیل آب شدن آب ، ای جان تمام دلداده ها که به تبرک دست کشیدن عمویت بر زلف پریشان آب ، ماهی ها تا امروز بوسه می زنند قطره قطره ی اشک های آبی را که در هجران ، خود را در اشک های خویش غرق کرد !
جانم به فدای دل بی قرار تو ، مهربان پدر که تاب نمی آوری به صبری حتی به کوتاهی هفت روز ... !
و با اینکه هر بار مشق ناتمام عشقی که فراموش کرده ام ، دلت را می شکند اما باز هم چند روز صبر می کنی ، گرمای دستت بر دستم می نشانی ، قلم گرفتنم یاد می دهی و تکلیف می کنی عشق هستی را و باز هم فراموش می کنم ...
و باز هم نگاهم می کنی به امید ...
نه ...
جان نازکت ، می شکنم و باز هم چند روزی دوام نمی آوری تا دست کشی بر سرم و قنوت اشک آلودت را بدرقه ی راهم کنی ...
مهربان پدر ...
ای که منم پنهان شده و باز هم تو گردن می گیری غیبت مرا ...
ای دلیل مهربان شدن مهربانی ... !
ای دل بی تاب
نگه بی خواب
می آیی با هم ، یک قرار عاشقی بگذاریم ؟!
من تکلیف عشق کنم به تمام وجود و تو ، بیا تا لوح زندگیم به دیدارت امضا کنی ... !
نه از شنبه ، نه از فردا ، نه از رند شدن ساعت ، برای تو همین ثانیه ها هم به قدر کافی دیر کرده ام ..
از همین حالا ، می آیم
تو فقط ،
حاضری بزن ...
____
#س_شیرین_فرد
کلمات کلیدی :