حالا دیگر می گذارم که بگذارید به درد خودم بمیرم
بسم الله الرحمن الرحیم
تا یک نقطه ی تاریک در زندگی ، در مسیر تاریک ِ تا آن نقطه یعنی درست تا تاریک ترین نقطه راهی پیش روست ؛ سراسر درد ...
ابتدای راه ، گام هایت استوار ، بلند و محکم بر سر زمین می کوبد شجاعت و امید را اما کمی که رد خونی دست های بی رحم روزگار بماند بر تنت ، کم کم تحلیل می روی ...
کم کم جانت نیمه جانی می شود که دست می اندازی به هرکجا تا آن قدم ها را باز گردانی ...
کمی بیشتر که بگذرد ، درست پیش از همان تاریک ترین نقطه ، دستت را دراز می کنی و به تنها چیزی که زورت می چربد ، چنگ می اندازی ؛ عکس پروفایل ... !
پروفایل های آدمی خانه شان است ، حواستان به عوض شدن تند تند آنها ، به پس زمینه های سیاه و خاکستری ، به دود و خاک و خون ، به جنگ و غم و خستگی شان بیشتر باشد ... !
کم کم استوری هایت تغییر می کنند . اول آواتار و حالا استوری ، پست ...
دست می اندازی به هر آنچه که دیگران ببیند ، ببیند و تو بی آنکه غرورت را له کنی ، بیایند و ریپلای دهند چه شده تا برایشان بباری !
کمی بعد تر که کسی نمی آید ، خودت را برای دیگران می شکنی ... به امید پابرجا بودن همان قول های کودکی ؛ تا تهش هستم !
اما تو به ته رسیده ای و هیچ کس حتی در ابتدا هم با تو نبود !
آدم ها به یک جایی که برسند ، جایی که درست من ایستادم ... به تاریک ترین نقطه ؛ دیگر نه پروفایل عوض می کنند ، نه استوری می کنند ، نه پست ، نه تراشیدن مو ها از ته و نه حتی لباس تیره ... !
می رسند به یک نقطه ی پایان تا اجازه دهند آرام آرام در خودشان بمیرند ... !
آن نقطه ، همان نقطه ی خوبم های تکراری ِ اجبازی ، همان جایی است که تصمیم می گیرند برای خودشان یک کاور درست کنند مثل زندگی عادی تمام آدم ها تا مجبور نشوند به دلسوزی های ساختگی و نگاه های ترحم آمیز بی وقفه و فیلم های بازی شده ی نگرانت هستم ، جواب دهند ... ! تظاهر می کنند خوبند و در بطنش ، به درد خودشان می میرند !
____
#س_شیرین_فرد
کلمات کلیدی :