کسی می داند اسم این درد که بی دلیل گریه می کنند چیست ؟!
بسم الله الرحمن الرحیم
صدای شات های لیزر خانگی که بابا چند روز پیش به من هدیه اش داده بود ، تند تند می آمد . از دست هایم شروع کردم . حس می کردم شاید بخاطر ضخامت بیشتر پوست دست ، درد کمتری حس کنم . همچنان دردش برایم غیر قابل تحمل بود اما تند تند میزدم . تند تند می زدم تا تمام شود . تا درد بکشم و بعدش لبخند بزنم که دردش تمام شده ، حس می کردم این ساجده ، مستحق درد است . حس می کردم این ساجده باید درد بکشد ، عمق جانش بسوزد اما تهش باید بفهمد که تمامی دارد . این ساجده آنقدر درد کشیده بود که درد امشبش بگذارد آرام بخوابد . راستش را بخواهید شب هایی که سر درد دارم خوشحالم . از ته دل خوشحالم ... درد سرم نمی گذارد تا به چیز دیگری فکر کنم . آنقدر با شدت می آید که آن روز دکتر در مطب از من پرسید کجای سرت است ؟! نتوانستم پاسخ دهم ! گیج مانده بودم . آنقدر در بی فکری درد غرق می شدم که حواسم نبود ، کجای سرم داد می کشد . شات ها را تند تند می زدم . می زدم و بغض می کردم . فن دستگاه بی وقفه کار می کرد . دست راستم تقریبا تمام شده بود . بغض به گلو رسیده بود . یاد حرف فاطمه افتادم ، درست زمانی که داشتم از دل درد ، تنها گوشه ی خانه می مردم ، گفت " یه شکلات بخور بعد سوار ماشینت شو برو دکتر . درد بدجوری فشار آدم رو می ندازه . منم آیه الکرسی می خونم فوت می کنم به عکست طوریت نشه . " راست می گفت . درد بدجوری فشار آدم را می اندازد . باکس تولدم ، هنوز گوشه ی اتاق بود . یکی از سی چهل شکلاتی که کفش را پر کرده بودند برداشتم . آن شب به او گفته بودم "می ترسم به کسی بزنم ، کسی طوریش بشه. "ماشین خراب شود . بدجوری تعحب کرده بود می گفت " تو طوریت نشه ! ماشین به جهنم " راست می گفت . آنجا برای اولین بار بود که خودم را یک نگاه انداختم ؛ دیدم آنقدر فکر بقیه بوده ام که خودم را ازیاد برده ام . حرف هایش دلم را گرم می کرد ، دعا خواندن و فوت کردنش به عکسم .یاد آوری اینکه من مهمم ... کاش فاطمه آنلاین بود . شکلات زیر زبانم مزه می کرد ؛ درد بدجوری فشار آدم رو میندازه .
ساعت که نزدیکی های یک و چهل دقیقه را نشانه رفت ، دست چپم هم تمام شده بود . دندان هایم را آنقدر به هم فشرده بودم که فکم درد می کرد . سمت صورتم آمدم . با اولین شات ، چنان برقی از سرم پرید که درد دست هایم پیشش گم بود . دست هایم می لرزید . لیزر را در جعبه اش گذاشتم . درش را بستم ، کمی آب خوردم . نشسته بودم درست مقابل میز آرایشم . خیره مانده بودم به چشم هایم . دوباره سراغ جعبه اش رفتم ، با همان دست های لرزان درش آوردم و شروغ کردم . تند تند ، درد بیشتر و بیشتر می شد و با هر شات ، بغض من ، سنگین و سنگین تر . شات سی و هفتم بود ، دستگاه را روی زمین گذاشتم . عینکم را در آوردم . دست هایم می لرزیدند . درست شات سی و هفتم بود که دیدم اگر امشب گریه نکنم ، میمیرم ... بی اختیاز اشک هایم می چکیدند روی پیراهنم . گریه ام از درد نبود . از دعوای امروز هم نبود . گریه ام از هیچ بود ، از هیچ ... ! فقط می خواستم گریه کنم . فقط با صدای بلند گریه می کردم . گریه می کردم نه چون سبک شوم ، گریه ام بی دلیل بود و شاید در تمام بی دلیلی اش ، تنها دلیل این بود که نمی خواستم امشب جان دهم . اشک می ریختم تا آرام بگیرد این ساجده ی لعنتی ... تا بتوانم بخوابم . اشک می ریختم ، تند تند ...
____
+ و نمی خواستم هم با هیچ کس صحبت کنم . استوری که کردم " اگه گریه نمی کردم ، می مردم " فقط به این دلیل بود تا مجبور نشم دونه دونه براشون توضیح بدم چرا غیب شدم . یکی داشت توی تلگرام با من ادیت عکس چک می کرد تا تحویل بده و تو چت بغلی یکی داشت مشاوره ی نقاشی رو پارچه ازم می گرفت . تو واتس اپ هم باید دم ماهی یاد یکی دیگه می دادم . اون یکیم ، امسال می خواست کنکور بده و من رسما وقت و بی وقت شده بودم معلم زیست شناسی ! می خواستم همشون بدونن ، می خوام برای خودم باشم . لااقل امشب ... !
هنوز زوده تا نسبت به این دستای توانمند احساس نفرت کنم ؟! احساس کنم دارن بهم خیانت می کنن ، یا نه ؟!
خستم ، به عمق تمام این درد ها خستم .
#س_شیرین_فرد
کلمات کلیدی :