ترسناک
بسم الله الرحمن الرحیم
- you have a call from Mahdi
نشسته بودم در مطب و نمی توانستم تلفن صحبت کنم . پنج باری می شد که پشت هم زنگ می زد و من بی وقفه ریجکت می کردم . راستش را بخواهید جدای در مطب بودنم ، اصلا نای فکر کردن هم نبود که مطمینا این پنج تماس پشت هم نمی تواند مربوط به لیست خرید سیب زمینی و گوجه باشد چه برسد به اینکه بخواهم لب هایم را تکان بدهم و بگویم ، بله ! حتی خسته تر از آنکه نگران شوم ، ترجیح می دادم در همین حالتی که هستم ، سرم را به دیوار کناری تکیه دهم ، چادرم را روی صورت بکشم و آرام آرام در خودم غرق شوم . بی هیچ صدایی ! بی هیچ فکری ... !
_ you have a new ...
این تکنولوژی هم عجیب بد دردی است . دستم را بی حوصله روی صفحه ی گوشی ام که از روز اول بدون قفل بوده و هست می کشم .
- یعنیا ، ساجده من الان چه گلی سرم بگیرم ! چرا جواب نمیدی ... ؟!
بی حوصله انگشتانم ، جای تکراری چند حرف را مرور می کنند :
- چی شده ؟
- سویچ رو لطف کردی رو ماشین جا گذاشتی ، ماشین هم روشنه ! در ها هم قفل شدن ... !
سه شبی می شد که ماشین را از جایش تکان نداده بودم ، یعنی در تمام این سه شب ، همدم تنهایی های من بیدار مانده بود و کسی آن را با وجود کلید رویش نبرده بود ؟!
چند ساعتی طول کشید تا کارم تمام شود و به خانه برسم . طبق عادت هر آخر هفته ، خانواده ی ما دور هم بودند . مهدی با عصبانیت خاصی که او را دوست داشتنی تر از همیشه نشان می داد تعریف می کرد و بقیه بلند بلند می خندیدند . من هم بلند بلند می خندیدم اما چشم هایم همان چشم های غمگین همیشگی پشت نقاب بود :
- یک دزد ، پرایدی را که کلید رویش نباشد در سیزده ثانیه باز کرده ، روشن کرده و می برد . حالا این که هم کلید رویش بود و هم ریموت در را گذاشته بود روی داشبورد بحثش به کنار است ... !
از آشپزخانه صدای فریاد می آید . صدا ، واژه ای آشنا را تکرار می کند ؛ ساجده ... !
- آدم قوری رو میذاره رو گاز زیرشم زیاد زیاد می کنه ؟! برنجو دم کردی چرا گازو خاموش نکردی ؟!
از دور که نگاه می کنیم ، این ها وقایع خنده داری هستند که این روز ها به شدت در زندگی من در جریانند و خانواده می گویند و می خندند اما اینجا تنها یک نفر است که ترسیده ، از چیزی که این روز ها دارد سرش می آید و دست خودش نیست ...
درد هایم را مردانه به دوش می کشیدم
بلند می شوم ، می ایستم و به دنبال حال خوب ، مردانه ، سیاهه ی شب را قدم می زنم ... !
__
+ زیاد اونجور که باید ادبی نیست ، اونجور که باید حسمم نگفته فقط نوشتم که سبک شم ! همین !
#س_شیرین_فرد
کلمات کلیدی :