هیچی دیگه
بسم الله الرحمن الرحیم
ده ِ ده ِ نود و هشت ! به تاریخ ناب ترین روز زندگی یک عدد ساجده از نوع شیرین فردش .
ناب ترین روزی که معلم دوم ابتداییش و معلم ادبیات چهارم ابتداییش هم ناب ترش کردن .
ناب ترین روزی که روز رونمایی کتاب هاش بود .
ناب ترین روزی که با وجود تمام توصیه های ایمنی که تو میزبانی و نویسنده و مثل یه خانوم میشینی و بعد میای سخنرانی می کنی و باز میشینی ، باز هم ساجده پاشد ، چایی ریخت ، شیرینی پخش کرد ، سخنرانی کرد ، دوربین به دست شد ، خط چشم کشید ، کتاب پک کرد ، بنر زد ، استند آورد ، کارتن جابجا کرد ، فیلم و عکس گرفت ، نسکافه درست کرد ، کتاب فروخت ، آب جوش ریخت ، خرید رفت ، میز چید ، کارت کشید ، کتاب امضا کرد ، اسنپ گرفت و گویا فقط آب حوض نکشید و تمام :| و هاجرم هم که کنارم آب حوض هم کشید حتی و تمام تر :|
دوستشو بعد ده سال که از استرالیا اومده بود ایران ، شکار کرد و یا بهتر بگم پرتو اونو شکار کرد و هم رو دیدیم با کمی نمک و فلفل به مقدار لازم و ریحانه ی زیاااااد :))
اون وسطا هم چون ده سانت پاشنه یه کم زیادی بود ، با وجود تمام توصیه های ایمنی کفش هاش رو درآورد و پا برهنه راه رفت :/
تازه گل های زندگی یه عالمه براش گل آوردن و حالا گذاشتتشون گوشه اتاقش درست جایی که هر صبح بیدار میشه میبینه تا روزش رو با عطر گل و دستای مهربون عزیز ترین هاش بسازه
شبش هم به مهمون هاش شام ، سور داد و الان که رسیده خونه انگار گرفتن تا می خورده زدنش :|
و قشنگ تر از همه ی این ها تمام دل هایی که کنارش بودند و موندند .
هیچی دیگه
دوست داشتم قشنگ ترین روز زندگیم رو باهاتون شریک بشم :)
کلمات کلیدی :