خاطرات اون روز با امام و شهدا ...(4)
بسم الله
سلام علیکم
4
خوبید ؟ خوشید ؟ سلامتید ؟ چه خبرا ؟
شرمنده بابت وقفه ای که افتاد ...
و امــــــا در ادامه ی سری قبلی که ما هیوا خانوم رو جلو انداختیم ... :
تو همین بحثا بودیم که من نمی خونم و تو بخون و اینا که خانومه خودشون رفتن یه نفر دیگه رو پیدا کردن
ــ از دست تو هیـــوآ ( حس ِ از دست دادن یه فرصت طلایی رو داشتم ! )
ــ دلت می خواست خودت می رفتی
ــ خوبه خوبه ! دیگه بسه الانم میشینیم همین جا گوش می کنیم ... ، قبول ؟؟؟
ـــ من گوش نمی کنما !
ـــ بشین !
و دعای توسل شروع شد ...
اول که پشت به پشت نشسته بودیم ولی بعد کم کم اومد پیشم ...
کنارم نشست
و شروع کرد به تکرار کردن با کسی که بلند می خوند ...
داشت شاخام در میومد ...
اکثرا اشتباه می گفت ولی چیزی نگفتم ...
با اینکه گاهی اطرافیان بهش تذکر میدادن اشتباه می خونی ولی باز حتی یه ذره صداشو پایین نیاورد
سرشو تکیه داده بود به دیوار
یه لحظه حسرت حالشو داشتم ...
دعا که تموم شد پرسید ازم که کی میریم و کجا میریم ؟
ــ ساعت 11 خوبه ؟ (ساعت حدودای ده بود )
ــ اووووووه تا اون موقع میخوای منو نگاه کنی !؟ چیکار می کنی مگه !؟ بلند شو بریم من حوصله ندارم !!!
به اصرار من اومدیم با هم بریم تا قبور اطراف ضریح رو ببینیم ( همسر امام (ره) و ... ) رو ببینیم و فاتحه ای بخونیم ...
براش جالب بود ...
تا اینکه سر ِ قبر ِ همسر امام (ره ) یه دفعه شروع کرد :
بعد بگین اسلامی اسلامی
بدبخت یه عکس ازش نذاشتن
جواب ندادم ...
یه گوشه ای نشستیم
رو کرد به خادم :
من میخوایم چیبس بخورم !!! بخورم ؟ گرسنمه ! هیچی نخوردم
اصلا جواب نده چه بخوای چه نخوای می خورم !!!
خادمه مونده بود چی بگه !!! دلم سوخت براشون .. :|
یه لحظه حس کردم بچه کوچیک باهامه ! الان چیبس رو باز می کنه و آرووم مشغول خوردن میشه و منم راحت میشم !
تو همین افکار بودیم که گروه ارتش کار رو خراب کرد ...
یه دفعه یه گروه ارتشی برای رژه و ادای احترام وارد شدن ...
مهمون قرار بود بیاد مال انجمن مذاهب ( دقیقشو نمی دونم ! لو ندادن :| )
هیوا محو اون ها و کاراشون و دسته گلشون بود ...
داشتن لباس هاشون رو مرتب می کردن و آماده ی تمرین می شدن ...
بلند شد
و شروع کرد
بلند بلند داد میزد : برادر...! برادر ... !
و مسخره می کرد ...
ـــ
ادامه ان شاءالله به لطف خدا و به شرط حیات در پست ِ بعدی ِ خاطرات اون روز با امام و شهدا ...
ــــــــــــــــــــــــــــــــــ
پ.ن 1 : خاطره نوشت گل نرگس ( استفاده با ذکر منبع )
1.ن 2 : این رو بی زحمت گوش کنید ( در هیاهو ی مذاکرات این نوا و یک چای گرم میچسبه )
ـــــ
التماس دعا
یاعلی(ع)...
کلمات کلیدی : خاطرات اون روز با امام (ره) و شهدا