سفارش تبلیغ
صبا ویژن
دانش، یاری می رساند، حکمت ره می نماید . [امام علی علیه السلام]

لبیــــــــــــــک

ارسال‌کننده : * گـــل نرگس * در : 92/11/28 8:1 عصر

بسم الله


و اینک ایران در تنگنای تحریم ها ...


ولی هنــوز


نیروگاه و مصطفی پا برجا هستند ...


امروز گفتند نا توانیم ...


امــّا


رهبـــر و آقامون گفتند : می توانیم ...


و توانستیم ...


و دیروز


مصطفی چه خوب تفسیر کرد :


لبیک یا خامنه ای لبیک یا حسین (ع) است ...


ـــ
متن : گل نرگس گل تقدیم شما  عکس : افسران





کلمات کلیدی : شهدا، شهدای هسته ای، لبیک، یا حسین (ع)، یاحسین، ‌ولایت قفیه، شهادت، دلنوشته

خاطرات اون روز با امام و شهدا ... (2)

ارسال‌کننده : * گـــل نرگس * در : 92/11/28 7:38 عصر

 

بسم الله

 
سلام علیکم

2

خب سری قبل تا جایی رسیدیم که دیدمشون که داشتن رو در و دیوار یادگاری مینوشتن !!!!مشکوکم

خب بالاخره با زور بلندش کردم ...پوزخند

نشوندمش بغل خودم پیش آقا دوست داشتن

یه کاغذ بهش دادم ...

یکی هم خودم برداشتم 

یه خودکار مشکی واس ِ خودم و یه بنفش هم واس ِ اون ...

گفتم : بنویس 

گفت : یعنی آقاتون می خونه ؟؟؟مدرک داشتن

گفتم شما بنویس ... 

دو تایی شروع کردیم به نوشتن ...

وسط نوشتنا یه ذره بغض کردم دلم شکست

چادرمو کشیدم رو سرم 

نمی خواستم کسی دیگه ای به جز آقا و خدا ببینن 

آخه داشتم از چیزایی می نوشتم که واقعا ...گریه‌آور

سرمو تکیه دادم به ستون 

تو حال خودم یه دفه یه دستی پرت شد رو شونم !!!وااااای

خدآآآآآ !

شوکـــــّه شدم ! 

ـــ‌  باز که خودتو بقچه کردی !!! ببین این ستونه اگه واقعا حاجت میده ها ... منم میام اگه حاجتمو بگیرم از آقاتوناااااا قول میدم بشم یکی مثل خودت ...وااااای

چادرمو کشیدم بالا ... 

سرمو بلند کردم 

یه نگاش کردم ...

دوباره سرمو زدم به ستون ...

ـــ میخوای واس ِ همون که قراره هزینه های درمانتو بده ، دعا کنی ؟؟؟ همون بدبختی که قراره یه عمر به پات بسوزه و بسازه پوزخند

این بار جدی جدی دستش رفت عقب اومد جلو و ... !مشکوکم

جدی جدی زد !!!اصلا!

منم زدم پوزخند

حقــــــّش بود !!! 

ـــ به به دست ِ بزنم که داری !!! طفلک هم باید هزینه کنه هم کتک بخوره پوزخند

پشتشو بهم کردم ...

ـــ شما بنویس ان شاءالله حاجتتم می گیری تبسم

دوباره با هم شروع کردیم به نوشتن ...

چه زمان خوبی رفته بودیم دوست داشتن

آخه اومدن تو حرم ...

واس ِ جمع کردن مبالغ داخل ِ ضریح و نامه ها ... 

3 تا خادم ... 

خادما اول نمی دونم چی بود ولی یه چیزی ( فکر کنم قرآن ) خوندن ... 

یه نگاه بهم کرد : 

ــــ ئــــــه اینا نامه ها رو می خونن ؟! جالب بود

و من نزدیک بود ... 

بگذریم پوزخند

 

گل تقدیم شما

گل تقدیم شما

گل تقدیم شما

 

ادامه ان شاءالله اگر عمری باقی بود در پست ِ بعدی ِ خاطرات اون روز با امام و شهدا ...

ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ

 

پ.ن 1 : نوشته ی گل نرگس (استفاده با ذکر منبعگل تقدیم شما )

 

پ.ن 2 :  لطفا اینو بشنوید ...

دلتون آسمونی شد 

التماس دعا

یاعلی(ع) ...

 

 




کلمات کلیدی : خاطرات اون روز با امام و شهدا ...، رهبری، خاطره، امام، امام (ره)، شهدا، شهداء، رهبر، ‌نامه، ثانیه، زمان، دلنوشته

خاطرات اون روز با امام و شهدا ... (1)

ارسال‌کننده : * گـــل نرگس * در : 92/11/27 3:13 عصر

بسم الله

 
سلام علیکم

1


یه بنده خدایی چند روز گیر داده بودن که شما چادری هستی من دوست دارم با شما بیام جاهایی که میری ...وااااای

گفتم بسم اللهگل تقدیم شما

من فردا میرم مرقد پایه ای ؟؟؟ بریم با هم دیگه ...مؤدب

اولش که اومدیم وارد بشیم هی تو راه عکس امام (ره) و رهبر رو تا میدید میگفت :

ئــــه ! آقا !!! آقاس ؟! مشکوکم

دیگه داشتم شاکی میشدم که رسیدیم

تا من اومدم پیاده بشم دیدم  رفته پشت ماشین حالش بده ...گیج شدم

با اون حال بازم ول نمی کرد !!!قابل بخشش نیست

دم در :

نگا کن تو رو خدا میخوای شمع هم بدم روشن کنی با اون چادرت عصبانی شدم!

و خانم ِ مخاطب سرشونو مینداختن پایین و میرفتن

اوهوع ! قیافه رو ترسیدم


چاره ای نبود

دستشو گرفتم رفتیم تو ...

دم کفشداری : آقا من دویست تومن کفشمو خریدما !!! حواست باشه !!!وااااای

دستشو دوباره گرفتم کشیدم از کفشداره عذر خواهی کردم ...

کشیدمش کنار گفتم : میخوای بگم واکسم بزنه !!!دعوا

هیچی نگفت ولی سر ِ لج و لج بازی اومد بیرون مجددا از وروودی آقایون داشت میرفت !!!

بازم گرفتمش

ولی این بار دستشو محکم گرفتم جایی نره عصبانی شدم!

ولم نکردم !( آیکون حقش بود ! )

تا وقتی رسیدیم تو

اومدم بگم بریم اونجا بشینیم ؛ دیدم نشسته یه گوشه و برخلاف همیشه آروومه !باید فکر کرد

خدایا چه خبره ؟!

جلو تر رفتم

بعـــله ! خانوم دارن رو پلاکارد های دور و اطراف و در و دیوار و خلاصه هرجا تو دیده ،  یادگاری مینوسن !!! (آیکون خود زنی !)

 

رفتم کنارش : بعد به من بگو امل خو آخه اینجا جای این کاراس ؟؟؟ شما که تمدن داری چرا ؟؟؟ اصلا!

گل تقدیم شما

گل تقدیم شما

گل تقدیم شما

ادامه ان شاءالله اگر عمری باقی بود در پست ِ بعدی ِ خاطرات اون روز با امام و شهدا ...

 ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ

پ.ن1 : آقا دو دقه کافی بود تا سیاه و کبود بشه !!!پوزخند

 پ.ن2: من اکثرا به امام (ره) یا رهبر میگم آقا ! اونو مسخره می کرد

پ.ن3: یه تیکه از یادگاریش این بود :

امام یه عقلی به این بده یه صبری به من !مشکوکم

رفتم گفتم نه ! بنویس یه عقلی به تو بده یه صبری به من !

اونم صبـــر جمیــــل !

باور کن واس ِ دکوراسیون ِ صورت خودت میگم پوزخند

پ.ن4: لطفا اینو بشنوید ...

تو فایل ها بود ...

 

یا رب یا رب
انا نتوب الیک فتقبل توبتنا الله
یا ربی تقبل توبتنا الله
یا ربی واغفر ذلتنا الله
وتعطف وامح خطیئتنا الله

 

ای خدا؛
همانا ما به درگاهت توبه می?کنیم، پس توبه?مان را بپذیر
خدای من، توبه?مان را بپذیر…
خدای من، ذلت ما را ببخش.
و به ما عطوفت کن و خطاهایمان را محو کن.

 

دلتون آسمونی شد

التماس دعا

یاعلی(ع) ...

ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ

گل نرگس (استفاده با ذکر منبع )گل تقدیم شما





کلمات کلیدی : خاطره، امام، امام (ره)، مرقد، مرقد امام (ره)، من، دلنوشته، شهداء‌، شهدا، خاطرات اون روز با امام و شهدا ...

ابزار وبمستر