ارسالکننده : * گـــل نرگس * در : 92/12/20 9:20 عصر
یا علیم...
آیا وکیلم ...؟ !
نه!!!
سکوت سنگینی تمام خانه را پر کرد ...
انگار برخی با الفبای سکوت حرف میزدند ...
ـ مگر میشود عقد را بدون حضور پدر خواند؟ !
و از کنار سفره عقد بلند شد ...
داماد بهت زده عروسش را نگاه می کرد ...
رفت و قاب عکسی آورد ...
عکس ِ پدر ...
در کنارش گذاشت
قرآن را بدست گرفت و گفت:
حالا بله ...
می خواستم پدرم عقد ِ تنها دخترش را ببیند ...
قرآن را گشود ...
باذکر بسم رب الشهداء و صدیقیین ...
عقد که جاری شد و به عقد دائم همسرش در آمد ، گفت : میخواهم تنها باشم ...
باپدر ...
همه رفتند ...
گونه ی پدر را بوسید ...
و شروع شد؛یک عاشقانه ...
شروع کرد به گفتن ...
گفتن و گریه کردن ...
اشک ها که روی صورت می لغزیدند ، سیاه می شدند ...
از شدت گریه بیهوش شد ...
چه هوشیار در عالم بیهوشی ...
دستی بروی شانه اش
آرام گرفت ، سر را که برگرداند صورت ِ نورانی پدر بود ...
کدام دختر است که زندگی ِ بدون ِ بابا می خواهد ؟!
دست پدر را گرفت و با او رفت ...
برای هــــــــمــــــــــیــــشــــــــــهــــــــــ ...
______________
دلنوشت ( استفاده با ذکر منبع ) / التماس دعا
یاعلی(ع) ....
کلمات کلیدی :
شهدا،
عروسی،
دلگرفته،
دلتنگ
ارسالکننده : * گـــل نرگس * در : 92/12/17 6:31 عصر
بسم الله
قرآنم را ...
هدیه بابا را بروی قلب بادو دست گرفته ام ...
در کـ ـ ـویر دلم زانو هایم را بغل می کنم ...
نشسته ام در زیر آفتابی که میسوزاند ...
دل را ...
قرآن را باز می کنم ...
نیت کرده ام ...
و چه زیباآیه ای آمد ...
«وَ لا تَحْسَبَنَّ الَّذِینَ قُتِلُوا فِی سَبِیلِ اللَّهِ أَمْواتاً بَلْ أَحْیاءٌ عِنْدَ رَبِّهِمْ یُرْزَقُونَ» ( سوره مبارکه آل عمران آیه 169 )
می خوانمش ...
این بار با صدای بلند ...
تا بشنوی ...
اشک گرم و آه سرد ...
تا کنون ابر های بسیاری بر دلم باریده اند ..
اما جوانه نزد ...
اما اکنون حضورت را حس می کنم ...
جای پاهایت در بیابان ِ دل لاله روییده
تعجبی ندارد ، خودت یادم دادی : هرگاه دلت گرفت بخوان ...
اقْرَأْ بِاسْمِ رَبِّکَ الَّذِی خَلَقَ ( سوره مبارکه علق)
و چه آرامشی یافتم در همین کتاب ...
ـــــــــــ
دلنوشت استفاده با ذکر منبع
کلمات کلیدی :
شهدا،
دلگرفته،
دلتنگ،
درد
ارسالکننده : * گـــل نرگس * در : 92/12/16 2:17 صبح
هو الرحمن
در لحظات آخر
حکمت نفس نفس زدنش مشخص شد ...
تا آسمان را دویده بود ...
ــ
دلنوشت ( استفاده با ذکر منبع )
ـ
التماس دعا
یاعلی(ع)...
کلمات کلیدی :
شهدا،
دلگرفته،
درد،
دلتنگ
ارسالکننده : * گـــل نرگس * در : 92/12/13 11:44 عصر
بسم الله
آی !
شمایی که آنجایی ...
بیا تا من ِ شهید برایت حمدی بخوانم ...
با رفتنم که غیرت هم رفت ...
بیا لااقل کاری بکنم ...
رفتنم دردی دوا نکرد ...
ندانستی برای چه رفتم ...
مـُرده ی متحرک !
با شما هستم ... !
بیا تا حمدی بخوانم و فاتحه ای بفرستم !
تن به وجود دل زنده است ...
و دلی که در آن خدا نباشد زنده نیست ...
و خدا را در دل بی غیرت وگنه کارنمی توان یافت...
ــــ
گل نرگس
استفاده با ذکر منبع
کلمات کلیدی :
دلتنگ،
شهدا
ارسالکننده : * گـــل نرگس * در : 92/11/28 8:1 عصر
بسم الله
و اینک ایران در تنگنای تحریم ها ...
ولی هنــوز
نیروگاه و مصطفی پا برجا هستند ...
امروز گفتند نا توانیم ...
امــّا
رهبـــر و آقامون گفتند : می توانیم ...
و توانستیم ...
و دیروز
مصطفی چه خوب تفسیر کرد :
لبیک یا خامنه ای لبیک یا حسین (ع) است ...
ـــ
متن : گل نرگس عکس : افسران
کلمات کلیدی :
شهدا،
شهدای هسته ای،
لبیک،
یا حسین (ع)،
یاحسین،
ولایت قفیه،
شهادت،
دلنوشته
ارسالکننده : * گـــل نرگس * در : 92/11/28 7:38 عصر
بسم الله
سلام علیکم
2
خب سری قبل تا جایی رسیدیم که دیدمشون که داشتن رو در و دیوار یادگاری مینوشتن !!!!
خب بالاخره با زور بلندش کردم ...
نشوندمش بغل خودم پیش آقا
یه کاغذ بهش دادم ...
یکی هم خودم برداشتم
یه خودکار مشکی واس ِ خودم و یه بنفش هم واس ِ اون ...
گفتم : بنویس
گفت : یعنی آقاتون می خونه ؟؟؟
گفتم شما بنویس ...
دو تایی شروع کردیم به نوشتن ...
وسط نوشتنا یه ذره بغض کردم
چادرمو کشیدم رو سرم
نمی خواستم کسی دیگه ای به جز آقا و خدا ببینن
آخه داشتم از چیزایی می نوشتم که واقعا ...
سرمو تکیه دادم به ستون
تو حال خودم یه دفه یه دستی پرت شد رو شونم !!!
خدآآآآآ !
شوکـــــّه شدم !
ـــ باز که خودتو بقچه کردی !!! ببین این ستونه اگه واقعا حاجت میده ها ... منم میام اگه حاجتمو بگیرم از آقاتوناااااا قول میدم بشم یکی مثل خودت ...
چادرمو کشیدم بالا ...
سرمو بلند کردم
یه نگاش کردم ...
دوباره سرمو زدم به ستون ...
ـــ میخوای واس ِ همون که قراره هزینه های درمانتو بده ، دعا کنی ؟؟؟ همون بدبختی که قراره یه عمر به پات بسوزه و بسازه
این بار جدی جدی دستش رفت عقب اومد جلو و ... !
جدی جدی زد !!!
منم زدم
حقــــــّش بود !!!
ـــ به به دست ِ بزنم که داری !!! طفلک هم باید هزینه کنه هم کتک بخوره
پشتشو بهم کردم ...
ـــ شما بنویس ان شاءالله حاجتتم می گیری
دوباره با هم شروع کردیم به نوشتن ...
چه زمان خوبی رفته بودیم
آخه اومدن تو حرم ...
واس ِ جمع کردن مبالغ داخل ِ ضریح و نامه ها ...
3 تا خادم ...
خادما اول نمی دونم چی بود ولی یه چیزی ( فکر کنم قرآن ) خوندن ...
یه نگاه بهم کرد :
ــــ ئــــــه اینا نامه ها رو می خونن ؟!
و من نزدیک بود ...
بگذریم
ادامه ان شاءالله اگر عمری باقی بود در پست ِ بعدی ِ خاطرات اون روز با امام و شهدا ...
ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
پ.ن 1 : نوشته ی گل نرگس (استفاده با ذکر منبع )
پ.ن 2 : لطفا اینو بشنوید ...
دلتون آسمونی شد
التماس دعا
یاعلی(ع) ...
کلمات کلیدی :
خاطرات اون روز با امام و شهدا ...،
رهبری،
خاطره،
امام،
امام (ره)،
شهدا،
شهداء،
رهبر،
نامه،
ثانیه،
زمان،
دلنوشته
ارسالکننده : * گـــل نرگس * در : 92/11/27 3:13 عصر
بسم الله
سلام علیکم
1
یه بنده خدایی چند روز گیر داده بودن که شما چادری هستی من دوست دارم با شما بیام جاهایی که میری ...
گفتم بسم الله
من فردا میرم مرقد پایه ای ؟؟؟ بریم با هم دیگه ...
اولش که اومدیم وارد بشیم هی تو راه عکس امام (ره) و رهبر رو تا میدید میگفت :
ئــــه ! آقا !!! آقاس ؟!
دیگه داشتم شاکی میشدم که رسیدیم
تا من اومدم پیاده بشم دیدم رفته پشت ماشین حالش بده ...
با اون حال بازم ول نمی کرد !!!
دم در :
نگا کن تو رو خدا میخوای شمع هم بدم روشن کنی با اون چادرت
و خانم ِ مخاطب سرشونو مینداختن پایین و میرفتن
اوهوع ! قیافه رو
چاره ای نبود
دستشو گرفتم رفتیم تو ...
دم کفشداری : آقا من دویست تومن کفشمو خریدما !!! حواست باشه !!!
دستشو دوباره گرفتم کشیدم از کفشداره عذر خواهی کردم ...
کشیدمش کنار گفتم : میخوای بگم واکسم بزنه !!!
هیچی نگفت ولی سر ِ لج و لج بازی اومد بیرون مجددا از وروودی آقایون داشت میرفت !!!
بازم گرفتمش
ولی این بار دستشو محکم گرفتم جایی نره
ولم نکردم !( آیکون حقش بود ! )
تا وقتی رسیدیم تو
اومدم بگم بریم اونجا بشینیم ؛ دیدم نشسته یه گوشه و برخلاف همیشه آروومه !
خدایا چه خبره ؟!
جلو تر رفتم
بعـــله ! خانوم دارن رو پلاکارد های دور و اطراف و در و دیوار و خلاصه هرجا تو دیده ، یادگاری مینوسن !!! (آیکون خود زنی !)
رفتم کنارش : بعد به من بگو امل خو آخه اینجا جای این کاراس ؟؟؟ شما که تمدن داری چرا ؟؟؟
ادامه ان شاءالله اگر عمری باقی بود در پست ِ بعدی ِ خاطرات اون روز با امام و شهدا ...
ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
پ.ن1 : آقا دو دقه کافی بود تا سیاه و کبود بشه !!!
پ.ن2: من اکثرا به امام (ره) یا رهبر میگم آقا ! اونو مسخره می کرد
پ.ن3: یه تیکه از یادگاریش این بود :
امام یه عقلی به این بده یه صبری به من !
رفتم گفتم نه ! بنویس یه عقلی به تو بده یه صبری به من !
اونم صبـــر جمیــــل !
باور کن واس ِ دکوراسیون ِ صورت خودت میگم
پ.ن4: لطفا اینو بشنوید ...
تو فایل ها بود ...
یا رب یا رب
انا نتوب الیک فتقبل توبتنا الله
یا ربی تقبل توبتنا الله
یا ربی واغفر ذلتنا الله
وتعطف وامح خطیئتنا الله
ای خدا؛
همانا ما به درگاهت توبه می?کنیم، پس توبه?مان را بپذیر
خدای من، توبه?مان را بپذیر…
خدای من، ذلت ما را ببخش.
و به ما عطوفت کن و خطاهایمان را محو کن.
دلتون آسمونی شد
التماس دعا
یاعلی(ع) ...
ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
گل نرگس (استفاده با ذکر منبع )
کلمات کلیدی :
خاطره،
امام،
امام (ره)،
مرقد،
مرقد امام (ره)،
من،
دلنوشته،
شهداء،
شهدا،
خاطرات اون روز با امام و شهدا ...