آیا وکیلم ؟!
یا علیم...
آیا وکیلم ...؟ !
نه!!!
سکوت سنگینی تمام خانه را پر کرد ...
انگار برخی با الفبای سکوت حرف میزدند ...
ـ مگر میشود عقد را بدون حضور پدر خواند؟ !
و از کنار سفره عقد بلند شد ...
داماد بهت زده عروسش را نگاه می کرد ...
رفت و قاب عکسی آورد ...
عکس ِ پدر ...
در کنارش گذاشت
قرآن را بدست گرفت و گفت:
حالا بله ...
می خواستم پدرم عقد ِ تنها دخترش را ببیند ...
قرآن را گشود ...
باذکر بسم رب الشهداء و صدیقیین ...
عقد که جاری شد و به عقد دائم همسرش در آمد ، گفت : میخواهم تنها باشم ...
باپدر ...
همه رفتند ...
گونه ی پدر را بوسید ...
و شروع شد؛یک عاشقانه ...
شروع کرد به گفتن ...
گفتن و گریه کردن ...
اشک ها که روی صورت می لغزیدند ، سیاه می شدند ...
از شدت گریه بیهوش شد ...
چه هوشیار در عالم بیهوشی ...
دستی بروی شانه اش
آرام گرفت ، سر را که برگرداند صورت ِ نورانی پدر بود ...
کدام دختر است که زندگی ِ بدون ِ بابا می خواهد ؟!
دست پدر را گرفت و با او رفت ...
برای هــــــــمــــــــــیــــشــــــــــهــــــــــ ...
______________
دلنوشت ( استفاده با ذکر منبع ) / التماس دعا
یاعلی(ع) ....
کلمات کلیدی : شهدا، عروسی، دلگرفته، دلتنگ