هیچی دیگه ! همین !!!
بسم الله الرحمن الرحیم
سلام علیکم
دقیق یادم نیست ؛ یه جایی آتیش گرفته بود یا یه جایی آتیش سوزونده بودیم
فقط یادمه چند تا دختر تنها شده بودیم :|
احتمالا دومی بوده پس :|
تماس گرفتیم با آتش نشانی دیگه با التماس و قسم راضی شدن بیان :|
آقا جون ِ مادرت بیا ! آقا تو رو خدا !!!!
حالا تشریف آوردن جای ِ خاموش کردنش ایستادن به توضیح دادن :|
توضیحی که هممون بنفش شده بودیم که نخندیم آبرو ریزی نشه !
خیلیم جدی ژست گرفته بودن که :
- این کپسول ِ آب و گازه ! نگاه کنید روشم نوشته و ِیـتِــر یعنی آب !!! ( water ?! waiter ?! )
چندین بار تکرار کرد که ویتر ( خیلی محترمانش میشه پیشخدمت ! ) یعنی آب !!!
هی هم دور و بریاشون صداشون میکردن مَندِس :| ( همون مهندس خودمون ! )
یه یه ربعی حدودا توضیح دادن بعد شروع کردن به خاموش کردن ( بالاخره ! )
ما با فاصله ی حدودا ده دوازده متری از آتش ایستاده بودیم و این ها هم پشت آتش روبروی ما :|
خب برادر من نمیتونید خاموش کنید نکنید دیگه !!!
کپسول رو گرفتن
و
خلاصه
ما که با چادر سیاه ایستاده بودیم نگاه کردیم دیدیم ئه ! چرا چادر نماز سرمونه :|
تمام زندگی سفید شد رفت :|
یکی نبود بگه بابا اون طفلک خاموش شد ! بس کنید !!!
هیچی دیگه :|
همین !!!
کلمات کلیدی :