سفارش تبلیغ
صبا ویژن
[ و ابن جریر طبرى در تاریخ خود از عبد الرحمن پسر ابى لیلى فقیه روایت کرده است ، و عبد الرحمن از آنان بود که با پسر اشعث براى جنگ با حجاج برون شد . عبد الرحمن در جمله سخنان خود در برانگیختن مردم به جهاد گفت : روزى که با مردم شام دیدار کردیم ، شنیدم على ( ع ) مى‏فرمود : ] اى مؤمنان آن که بیند ستمى مى‏رانند یا مردم را به منکرى مى‏خوانند و او به دل خود آن را نپسندد ، سالم مانده و گناه نورزیده ، و آن که آن را به زبان انکار کرد ، مزد یافت و از آن که به دل انکار کرد برتر است ، و آن که با شمشیر به انکار برخاست تا کلام خدا بلند و گفتار ستمگران پست گردد ، او کسى است که راه رستگارى را یافت و بر آن ایستاد ، و نور یقین در دلش تافت . [نهج البلاغه]

هیچی دیگه ! همین !!!

ارسال‌کننده : * گـــل نرگس * در : 93/9/16 11:50 صبح

بسم الله الرحمن الرحیم

 

سلام علیکم

 

دقیق یادم نیست ؛ یه جایی آتیش گرفته بود یا یه جایی آتیش سوزونده بودیم

فقط یادمه چند تا دختر تنها شده بودیم :|

احتمالا دومی بوده پس :|

تماس گرفتیم با آتش نشانی دیگه با التماس و قسم راضی شدن بیان :|

آقا جون ِ مادرت بیا ! آقا تو رو خدا !!!!

حالا تشریف آوردن جای ِ خاموش کردنش ایستادن به توضیح دادن :|

توضیحی که هممون بنفش شده بودیم که نخندیم آبرو ریزی نشه !

خیلیم جدی ژست گرفته بودن که :

- این کپسول ِ آب و گازه ! نگاه کنید روشم نوشته و  ِیـتِــر یعنی آب !!! ( water ?! waiter ?! )

چندین بار تکرار کرد که ویتر ( خیلی محترمانش میشه پیشخدمت ! ) یعنی آب !!!

هی هم دور و بریاشون صداشون میکردن مَندِس :| ( همون مهندس خودمون ! )

یه یه ربعی حدودا توضیح دادن بعد شروع کردن به خاموش کردن ( بالاخره  ! )

ما با فاصله ی حدودا ده دوازده متری از آتش ایستاده بودیم و این ها هم پشت آتش روبروی ما :|

خب برادر من نمیتونید خاموش کنید نکنید دیگه !!!

کپسول رو گرفتن

و

خلاصه

ما که با چادر سیاه ایستاده بودیم نگاه کردیم دیدیم ئه ! چرا چادر نماز سرمونه :|

تمام زندگی سفید شد رفت :|

یکی نبود بگه بابا اون طفلک خاموش شد ! بس کنید !!!

هیچی دیگه :|

همین !!!

 




کلمات کلیدی :

ابزار وبمستر