به رگهاى دل این آدمى گوشتپاره‏اى آویزان است که شگفت‏تر چیز که در اوست آن است ، و آن دل است زیرا که دل را ماده‏ها بود از حکمت و ضدهایى مخالف آن پس اگر در دل امیدى پدید آید ، طمع آن را خوار گرداند و اگر طمع بر آن هجوم آرد ، حرص آن را تباه سازد ، و اگر نومیدى بر آن دست یابد ، دریغ آن را بکشد ، و اگر خشمش بگیرد بر آشوبد و آرام نپذیرد ، اگر سعادت خرسندى‏اش نصیب شود ، عنان خویشتندارى از دست بدهد ، و اگر ترس به ناگاه او را فرا گیرد ، پرهیزیدن او را مشغول گرداند ، و اگر گشایشى در کارش پدید آید ، غفلت او را برباید ، و اگر مالى به دست آرد ، توانگرى وى را به سرکشى وادارد ، و اگر مصیبتى بدو رسد ناشکیبایى رسوایش کند ، و اگر به درویشى گرفتار شود ، به بلا دچار شود ، و اگر گرسنگى بى طاقتش گرداند ، ناتوانى وى را از پاى بنشاند ، و اگر پر سیر گردد ، پرى شکم زیانش رساند . پس هر تقصیر ، آن را زیان است ، و گذراندن از هر حد موجب تباهى و تاوان . [نهج البلاغه]

غوغای درد

ارسال‌کننده : * گـــل نرگس * در : 95/11/27 11:6 عصر

بسم الله الرحمن الرحیم

 

 

 

تمام مدت انتظار ، اضطرابی در دل ، بلوا می کرد ...

برایش حمد می خواندم ، آیه الکرسی ...

دیگر نه برایم تصادف مادرم مهم بود و نه ضربه ای که به سرش خورده بود ...

نه حتی شوک وارده به مادرم ... 

فریاد های دختر در سرم بود ... 

از ته دل داد می زد ، از ته دل طلب می کرد مرگش را ...

چه شده بود ؟! چه شده بود که دختری به این زیبایی و جوانی ، درست زمانی که مردی چشم به راه اوست تا به نامش شود ، هرچه قرص دارد به یکباره سر کشد ؟!

قلبم در فشار بود ،

حال او را می فهمیدم ، می دانستم ، حال او را خوانده بودم ، امتحان داده بودم ...

دردش را می دانستم ...

دختر جوان زیبا رویی که حال حتی روی پای خود هم نمی تواند بایستد ،

حال حتی تا بیمارستان جانش نمی ماند و اینجا ، درست در یکی از درمانگاه های کوچه پس کوچه ها باید اقدامات اولیه اش انجام می شد تا منتقل شود ... 

دیشب ،

شب دردناکی بود

شبی که صبحش هنوز که هنوز است ، نرسیده و من

در حسرت آنکه چرا سرش را در آغوش نکشیدم تا آرام گریه کند ؟!




کلمات کلیدی :

ابزار وبمستر